۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

ماه گذشته برای تنوع هم که شده تصمیم گرفتیم یه تفریح فرهنگی کنیم و رفتیم فستیوال فیلم تورنتو. با هدف حمایت از سینمای وطنی 50 دلار دادیم و دو بلیط برای فیلم "قصه ها" ی خانوم بنی اعتماد خریدیم. اتفاقا درست لحظه شروع فیلم اشکالی فنی پیش آمد و مسئول پخش ضمن عذرخواهی گفت که 10-15 دقیقه ای طول می کشد که سیستم آماده نمایش شود. در این فرصت خانوم بنی اعتماد روی سن آمد و تلاش کرد با صحبتهایش حاضرین را سرگرم کند. از ماجرای چگونگی ساخت فیلم گفت و مسائلی که ساخت فیلم اجتماعی در ایران معمولا به همراه دارد.

 فیلم مجموعه از چند اپیزود مختلف بود که داستان زندگی چند خانواده پایین دست و فقیر جامعه را روایت می کرد. ملغمه ای از اعتیاد، ایدز، تن فروشی، بی پولی، اخراج و بیکاری، خیانت، بیسوادی و هر کوفت دیگری که دل تان بخواهد. بسیار سیاه و غم انگیز و البته تکراری و بدون هیچ حرفی تازه یا قالبی نو. نمایش بدبختی های پایین ترین دهک جامعه. برای بار هزارم. با دیالوگ های شعاری و غیر واقعی.
حالم بهم خورده بود. چندش و تهوع. احساس می کردم تحقیر شده ایم. آن هم به دست خودمان. مرا به یاد فیلم های هندی انداخت که دهه شصت و هقتاد از تلویزیون پخش می شد. یک بچه یتیم و گرسنه که از آدم های پولدار کتک میخورد. شاید باورتان نشود، ولی تصور کلی من از هند هنوز هم همان است.

در اغلب فستیوال های بین المللی فیلم معمولا بخشی از تماشگران، قشر علاقمند به سینمای ملل هستند و دوست دارند از دریچه سینما با فرهنگ و آداب و رسوم کشورهای دیگر آشنا شنود. مخصوصا در جامعه مهاجرپذیر کانادا که نژاد و ملیت های گوناگونی در آن ترکیب شده اند، کسی که به تماشای یک فیلم ایرانی می آید مطمئنا برای تفریح و خوشگذرانی نیامده است. بلکه میخواهد راجع به سرزمینی که دوست، همسایه، همدانشگاهی یا همکار ایرانی اش از آنجا آمده بیشر بداند. آن وقت سفیر فرهنگی کشور ما آلبومی از کریه ترین گوشه های اجتماع مان را برایش ورق می زند. دردناک تر آنکه خود کارگردان در جلسه پرسش و پاسخ به طور ضمنی می گوید که من این دو سال پیش این فیلم را ساختم که از مدیریت وقت حاکم بر امورات فرهنگی کشور انتقام گرفته باشم.

مگر غرب فقیر و معتاد و بی خانمان ندارد؟ مگر اینجا نابسامانی اجتماعی ندارد؟ هر هفته صد جور خیریه ایمیل و نامه رنگین می آید که به آنها کمک کنید. بارها شده که هنگام  خرید در سوپر مارکت، صندوقدار من را در آن پاس گذاشته که دو دلار هم به "کودکان مریض" کمک کنم. من نمی فهمم این چه توهم باطلی است که اگر بیاییم بدبختی های خودمان رو به دنیا نشان بدهیم "هنر" کرده ایم! آن سوی داستان، رسانه های آزاد (!) غربی به شکلی کاملا هدفمند و هم پیمان شبانه روز در حال سیاه نمایی از ایران هستند. حال ما هم چرخ پنجم می شویم. صد البته که از نمایش چنین تصاویری با روی خوش استقبال می کنند و جایزه هم می دهند!

در هفته های اخیر انتشار عکس هایی با عنوان " بچه های پولدار تهران" در فضای مجازی بسیار خبرساز شد. با دیدن آن تصاویر، گذشته از خودنمایی و فخرفروشی (که در جای خود خیلی هم خوب و لازم است) توجه به این نکته که می خواهند چهره دیگری از آن اجتماع را به تصویر بکشند قابل تامل است. هرچند با بیانی خیلی خام و ناپخته. انصافا اگر حسادت نکنید، حداقل ناراحت نمی شوید. واقع بین باشید. پورشه و مازارتی را برای آدم های "پولدار" تولید می کنند. نه برای من طبقه متوسط . میدانم. شاید میپرسید که این همه  پول را از کجا آورده اند . به من چه. من که مامور مالیات نیستم. مگر از پولدارهای آمریکایی و انگلیسی هم همین سئوال را می پرسید. خیلی مضحک است که از یک طرف دوست داریم پولدار باشیم و از طرف دیگر پولدارها را مجرم قلمداد کنیم.

وقتی صفحه بچه مایه دارهای تهران را کنار قصه های رخشان بنی اعتماد میگذارم، احساس می کنم شاید این جواب آن باشد.

۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

لطفا مسئولین رسیدگی کنند

من می خواهم برای کسانی که فقط غر می زنند و در هر معرکه ای منتظرند با دولت یا هر نهاد عمومی دیگری بیاید به آنها کمک کند سه ماجرای واقعی را تعریف کنم. من در کانادا زندگی می کنم. جایی که برف و سرما جزیی از زندگی عادی مردم در زمستان هاست.

ماجرای اول: چندین سال پیش در ونکوور (که آب و هوایی بسیار شبیه شمال ایران دارد و معمولا باران می بارد و نه برف) برف سنگینی بارید. شاید شبیه همین چیزی که الان در شمال ایران اتفاق افتاده است. شهرداری (که مسئولیت کلیه امور شهری را در اینجا به عهده دارد) اعلام کرد: "همشهریان عزیز، این برف یک اتفاق غیر متعارف است و ما بودجه ای چند میلیون دلاری لازم برای برف روبی شهر پیش بینی نکرده ایم. مطابق گزارش هواشناسی دمای هوا در روزهای آینده بالا خواهد رفت و برف ها آب می شوند. در خانه های خود بمانید"
مردم ونکوور (که به طور نرمال سالانه هزینه بالایی بابت خدمات شهری می پردازند)  این تصمیم برایشان کاملا منطقی و قابل قبول بود. بنابراین کسی به بی بی سی زنگ نزد که فریاد دادخواهی سر دهد. بعد از چند روز برف ها آب شد و روال زندگی عادی شد.

ماجرای دوم:  در شهر تورنتو (محل فعلی سکونت من) امسال درست شب یلدا باران یخی بارید. وزن زیاد یخ ها باعث شکستن درختان ، بستن راهها و قطع کابل های برق شد. محله ما 4 روز و بعضی محله ها تا 10 روز برق نداشتند (توجه داشته باشید که اینجا گرمایش و پخت و پز با برق است و نه گاز). بسیاری مردم شب سال نو را در تاریکی و سرمای منفی 20 تجربه کردند و حتی چند نفر از سرما یخ زدند. قیمت یک موتور برق به 10 برابر رسید. ولی من ندیدم کسی از نهادهای مسئول شهری طلبکار باشد. البته همیشه و همه جا آدم های ناراضی هستند. در آن روزها من یاد گرفتم که این یک وضعیت غیر عادی است و خودم باید به خانواده ام کمک کنم و کردم. برایم کاملا پذیرفتنی بود که قرار نیست کسی به کمک تک تک ما بیاید. الان که یک ماه از آن روزها گذشته، شهرداری و اداره برق اعلام کرده اند که مردم باید هزینه صد میلیون دلاری پاکسازی خیابانها و تعمیرات انجام شده را بپردازند. این اضافه بر مالیات شهری نسبتا سنگینی است که هرساله پرداخت میکنیم (چیزی معادل نصف تا یک ماه حقوق یک فرد عادی). بله، میدونم پیمانکار شهرداری گرانترین نرخی رو که میتونه رو شارژ میکنه و هزار و صدجور دغل بازی دیگر. ولی همینه که هست. اگه میخوای تو تورنتو زندگی کنی، اینم جزو بسته پیشنهادیشه.

ماجرای سوم: در محل سابق کارم در تهران (که یک شرکت خارجی بود) همکاری داشتیم که همیشه نق میزد. از صف نان و ترافیک خیابان ها گرفته تا جوب ها کثیفه و هزار کوفت و زهرمار دیگر. وقتی با بالاگرفتن تحریم ها شرکت های خارجی اجبارا شروع به کوچک شدن کردند، خودش را به شعبه همان شرکت در یکی از کشورهای عربی اون طرف خلیج فارس منتقل کرد. جالبه بدونین بیشتر از 6 ماه اونجا دوام نیاورد و برگشت. اصلا مهم نیست که دلیلش چی بود. به من چه مربوطه.  سال گذشته بعد از چند سال در تهران همدیگر را دیدیم. علیرغم شرایط نامتعارف اقتصادی و تورم بالا، وضع زندگیش به مراتب بهترشده بود. ولی همچنان غر میزد و ناله میکرد.

کانادایی ها ضرب المثلی دارند که می گوید  There is no free lunch. من از زندگی در غرب یاد گرفتم که بهتر است توقع و انتظارتم منطقی باشد. ضمنا با غر زدن و طلبکار بودن آدم باشعورتری به نظر نمی رسم. غر زدن از آن بیماری های واگیردار است که باید اعتراف کنم خودم هم زمانی به آن مبتلا شده بودم. علاوه براین اینجا آدم های غرغرو را خیلی سریع از محل کارشون میندازن بیرون. خیلی ساده است، چون از غر زدن که پولی در نمیاد. در بهشت کانادا، حتی زنها هم کمتر غر می زنند! 

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

Summer of the Gun

این روزها در اینسوی دنیا، بهشت آمال کسانی که در آنسوی آن زندگی می کنند خبری از صف مرغ نیست. اصلا این هفته که همه جا مرغ حراج شده بود! تابستان است و همه مشغول نوشیدن و کباب کردن در حیاط پشتی و رفتن به سینما هستند. آقای بتمن هم دوباره برگشته و یکبار دیگه میخواهد گاتهام سیتی را از چنگ دیکتاتورها نجات دهد. این وسط فقط یه عده  میان و عیش و نوش بقیه رو به هم میرزند. مسلسل رو در میارند و عقده هاشونو با کشیدن ماشه خالی میکنند. کاری هم ندارند که با اینکار چندتا زندگی رو دارند نابود میکنند. گذشته از میزان رعب و وحشتی که چنین وقایعی به جامعه القا میکند، چند نکته هست که نمیشه راحت ازشون گذشت:
-      چنین جانیانی هیچگاه لقب "تروریست" نمی گیرند. به یک دلیل خیلی ساده چون مسلمان نیستند. حتی اگر سفیدپوست هم نباشند. اسم اینکار هست”Act of Violence”   . در یک تعریف خیلی خلاصه تروریست کسی است که رسانه ها میگویند!
-       رسانه ها در عین پوشش خبری متن و حاشیه های کشتار معمولا راجع به انگیزه عامل واقعه چیزی نمی گویند. خیلی ساده قضیه رو با اعلام روانی بودن طرف و زدن برچسب هایی ازین قبیل فیصله میدهند. ضمنا قاتلین اعدام هم نمی شوند. چون اون وقت حقوق بشرشون پایمال میشود!
-      مافیای مدیا همچنان با تمام قوا بر طبل امن بودن جامعه میکوبد و با اعلام آمارهای بی نام و نشان به شکل موذیانه ای سیستم را موفق و رو به جلو نشان میدهد.
نتیجه اخلاقی: خرید بیمه عمر را فراموش نکنید. اگر هم دارید سقفش را بالاتر ببرید. آزادی و دموکراسی هزینه دارد.
نتیجه ریاضی : احتمال اینکه تماشای فیلمی در ژانر وحشت واقعی اتفاق بیفتد صفر نیست.
نتیجه ایرانی: مرتیکه! اگه بده چرا برنمیگردی؟!


توضیح: موضوع این پست اشاره ای به کشتار مسلحانه هفته گذشته در تورنتو کانادا و همچنین دنور آمریکا می باشد.


What Problem © Steve Nease,Freelance,gangs,guns,politicians,fighting,problem

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

زنگ تفریح



درست وسط تعطیلات Canada Day که همه زدن به جنگل و دریا (کوه که نداریم)، جناب وزیر مهاجرت اعلام فرمودن که دیگه بسه. فعلا تا اطلاع ثانوی مهاجر Skilled Worker و Investor نمی خواهیم. 
خوب خدا رو شکر! یه خورده از فشار کار وکلای زحمتکش مهاجرت کم شد. حیوونی ها انقدر پرونده سرشون ریخته بود که بعضا حتی میدادن به خود مشتری فرم هاشو پر کنه و یا نامه پیگیری بنویسه! و اونها زحمت ارسالش رو به هر بدبختی بود تقبل میکردن. بعضی هاشون حتی فرصت نمی کردن سایت رسمی اداره مهاجرت رو بخونن و مجبور بودن قوانین جدید رو از طریق رسانه ها و مشتری هاشون دنبال کنن! خوب عوضش حالا می تونن یه نفسی بکشن و به دنبال کارای دیگه شون باشن.





چند وقتیه که آمار تیراندازی و درگیری مسلحانه در تورنتو به شدت بالا رفته. به قول خودشون 30% بیشتر از پارسال شده. تقریبا هر روز یه جسد پیدا میشه یا یکی کشته میشه. البته هنوز با استانداردهای جهانی (جهان که میدونین در اینور آب یعنی فقط آمریکا!) فاصله زیادی داریم!! رئیس پلیس تورنتو هم پس از هر حادثه تصدیق می کنن که تورنتو Safe ترین شهر دنیاست. کانادا هم که همه دیگه میدونن که بهترین کشور دنیاست.





دو هفته پیش یه مرکز خرید در یکی از شهرهای استان اونتاریو رو سر مردم خراب شد.خوب بله آتش نشانی رفت واسه کمک. دیدن نه کار اونا نیست. بعد یه گروه نجات از تورنتورفت که کارو دنبال کنه و گفت که باید یه قسمت دیگه رو هم خراب کنن که بتونن برن تو. این وسط صاحبان Mall هم وکیلاشونو ردیف کردن که او- او، ما اجازه تخریب ملک مون رو نمی دیم. بعد گروه نجات گفت عملیات خطرناکه و کارو متوقف کرد. 32 ساعت بعد یه جرثقیل گنده از تورنتو فرستادن و آوار رو زدن کنارو جنازه ها رو کشیدن بیرون. کلی هم اهن و تلپ کردن که ما این Crane مالتی میلیون دلاری رو از یه شرکت ساختمانی گرفتیم. نتیجه کارشناسی هم این بود که شهرداری های اینجا (که متولی کلیه امور شهری هستند) به غیر از پلیس و آتش نشانی، برای هیچ پدیده پیش بینی نشده دیگه ای بودجه ندارن و واسه اتفاقاتی ازین دست پول و دستور باید از سطوح بالاتر بیاد. البته اگه پولی باشه.


چند وقت پیش اینجا یه بارون خرکی اومد که زد یکی از بهترین خطوط حمل و نقل شهری دنیا رو shut-down کرد. آب زد تو ایستگاه مرکزی متروی تورنتو و یه روزی سیستم خوابید. نمی دونم چرا هیشکی کاریکاتور ماهی و زیردریایی نکشید. مخصوصا ایرونی های خوش ذوق مقیم تورنتو. حتما سرشون خیلی شلوغ بدهی هاشون بوده. تو تهرون که این اتفاق افتاد به اندازه یه مجله مطلب دادن بیرون! تاثیر آب و هواست دیگه.






الان یه هفته است یه توده هوای گرم اومده اینوری و دما و رطوبت از حد متعارف بالاتر رفته. (بالا منظور 35-36 درجه است به اضافه با رطوبت – همچین تو مایه های مرداد شمال خودمون). خوب طبیعیه که دیماند شبکه بالا رفت و هر شب یه یک ساعتی برق میرفت.( آخه مگه میشه؟ تو کانادا؟!). من خیلی لذت میبردم که هموطن های عزیزمون به جای یاد کردن جد و آباد  اداره برق و وزیر و دولت فخیمه اینجا، شمع روشن میکردن و می گفتن "چه شب رمانتیکی"! هه همینه دیگه! باید بتونی نیمه پر لیوانو ببینی. بیای اینجا فرهنگتم خود به خود اصلاح میشه!




دیروز شرکت راه آهن بین شهری GO  اعلام کرد که به علت افزایش دمای هوا (که هنوز به 40 درجه هم نرسیده)، ریل ها منبسط میشن ودر نتیجه قطارها بایستی یواشتر برن که Safe باشه. یاد کتاب علوم سوم دبستان افتادم.
آفرین بر این سخنگوی عزیز که تونست واسه تاخیرهای این هفته یه دلیل جدید بیاره! به این میگن Innovation !






یکی از Hi-Tech ترین شرکت های کانادایی، RIM که صاحب برند تلفن Blackberry است داره به آخر خط میرسه. هفته پیش 5000 نفر رو ریخت بیرون. یکی شون که از رده های بالا بود 12 میلیون ناقابل گرفت که صندلی شو ول کنه. خلاصه اینکه    Lay-off داریم تا Lay-off


وسط این همه Lay-off و Job Cutting و داغان شدن بیزنس های کانادایی، وزیر اقتصاد با یه خبر روحیه همه رو عوض کرد. ایشون فرمودن که تورم باز هم کمتر شده و الان به 1.5 درصد رسیده! همه خوشحال شدن و به پایکوبی وخوردن  و نوشیدن و باربیکیو پرداختند. من داغان هم ازین 1.5 همینقدر فهمیدم که خنزر پنزری که پارسال تو Dollar Store میخریدم یه دلار، حالا میخرم یه دلار و پنچاه سنت. هرچی آقامون بگه همونه!










۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

بنزین خارجی


رشد نامتعارف قیمت بنزین در دو هفته اخیر،  باعث افزایش نگرانی مصرف کننده های کانادایی شده و همین توجه رسانه ها رو به خودش جلب کرده. تقریبا هر روز تو اخبار و اینترنت چهارتا تحلیلگر میان و هر کدوم از یه دیدگاه دلایل افزایش رو توجیه(!) میکنند. طوری که همه چیز کاملا طبیعی به نظر برسه. این وسط تقصیر همه هست به جز شرکت های بینوای نفتی! باراک عزیز دیروز گفتن که گرانی بنزین تقصیر ایرانه (!) که در خاورمیانه ناآرامی ایجاد میکنه و اصلا ربطی به اینکه کارگرای پالایشگاه های داغان خودشون که یکی یکی دارن میبندن (اینجا)  میخواستن اعتصاب کنن نداره (اینجا). یادمه سه سال پیش که وارد کانادا شدم بنزین 80 سنت بود و حالا بالای 130. اینم سندش.



به طور متوسط سالی 20% گرون شده. هر دفعه با یه ترفند و بهانه جدید. کسی هم که اعتراض نمیکنه (از مواهب آزادی و  دموکراسی اینه که همه حقوق .... بابا بی خیال!).
حالا گذشته از همه این حرف ها و نمایش های مضحک سیاسی، آخر داستان من مهاجری که الان اینجا مجبورم رانندگی کنم (اینجا اکثرا از ماشین برای رفت وآمد روزانه استفاده میکنند و زدن هفته ای یه باک بنزین 50-60 لیتری طبیعیه. یعنی متوسط ماهی 250 لیتر) باید پول نازنینی که با هزارجون کندن در میاد ( و اینجا بهش میگن Hard-earned money ) رو بپردازم. قیافه مون هم آخرش همینجوری میشه که این بابا کشیده.



۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

همه رقم کوپن خریداریم

"... اعلام شده، نشده، باطله خریداریم."
و پیش خود فکر میکردید که میرید کانادا و ازشر این مملکت کوپنی خلاص میشین. غافل ازینکه کانادا بهشت کوپن بازهاست! اینجا ملت وقتی بازنشسته میشن و درآمدشون کم میشه، به هر دری میزنن که امورات بگذره ولی با خرج کمتر. مثلا از شهرهای بزرگ میرن به شهرستان ها که هزینه زندگی کمتره. یکی دیگه از راه های صرفه جویی کانادایی استفاده از کوپنه. کوپن هم در اصل سندی است که در ازای ارائه آن برای خرید کالایی مشخص، درصورت اعتبار پول کمتری پرداخت میشود. کلاس "آشنایی با کوپن یابی" داریم اینجا. نخندین. برین این گزارش خبری رو ببینین ( اینجا) که از کانال CBC (یه شبکه معتبر سرتاسری) پخش شده.  ضمنا موقع تماشای فیلم دقت کنید که هیچ مهاجری تو اون کلاس به چشم نمی خوره. زنده باد زندگی قسطی کوپنی کانادایی !


۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

خانه ای اینور آب



چه هرم مازلو را دیده باشین چه نه  بدیهیه که مسکن جزو نیازهای اولیه یک آدمیزاد و در قصه ما یک مهاجره . حالا با هم خیلی خلاصه ببینیم یه هموطن تازه وارد تو کانادا چه طوری میره زیر سقف:

حالت توپ و عالی: بابا جون قبلا تشریف آوردن یا پول قلمبه فرستادن و دوستان ریلتور و بروکر زحمت کشیدن یه خونه حالا دیگه میلیون دلاری براتون ابتیاع کردن. ماشین هم تو گاراژ پارکه. شما فقط باید زحمت بکشین یه گواهینامه بگیرین. پول هم ماهی 6000-7000 هزار تا به حسابتون واریز میشه تا نگرانی از پرداخت هزینه های مالیات و آب و برق و گاز نداشته باشین. البته بگذریم پول از همون ایرانی (خرابشده؟) میاد که ازش در رفتین.

حالت نیمه پولداری به سبک چینی:  آپارتمان تهرون تون رو  300-200 میلیون فروختین و دلارش کردین. میایین اینجا میدین پیش پرداخت یه کاندو (همون آپارتمان) فسقلی تر تا بانک بهتون وام بده. بانک لازم داره که 30-50 درصد پول خونه رو همون اول بدین. چون هنوز کارو باری هم ندارین، یه ریلتور و یه مورگج بروکر لازم دارین که کاغذبازی داستان رو براتون ردیف کنه. اینا میمیرن واسه این جور مشتری! الانم که ماشالله رقابت (!) زیاد شده. آخرش مشتری اونی میشین که دوست و فامیلتون معرفی کرده یا کس و کار خودتونه.

حالت کارمندی: شما تو ایرانش هم صابخونه نبودین و خوش نشینی (!) میکردین. اینجا هم که هنوز کاری پیدا نکردین. پس کسی هم به این سادگی بهتون خونه اجاره نمیده. چون ریلتوری هم که خونه رو آگهی کرده اول از همه سراغ نامه کاری و فیش حقوقی ازتون میگیره. باس برین دم ریلتور رو ببینین که اون وقت یه نمه بیشتر شارژتون میکنه تحت عنوان Paperwork Administration Fee  و اجاره رو هم دولا پهنا حساب میکنه که مثلا صاحب ملک (که باید ایرانی باشه) رو راضی کنه. تازه این مال وقتیه که مطمئن شه پول دارین که بدین. پول 6 ماه رو هم اولش ازتون میگیرن. یهو سطح استرستون میره بالا چون شاید نصف کل پولی که آورده بودین رو دادین رفته.

حالت اکونومی یا بخور نمیری: یا ندارین یا اصلا نمیخواین که پول بدین. پس میرین سراغ مسکن های زیرزمینی! یه زیرزمین سرد و نمور و تاریک رو از یه هموطن اجاره میکنین ماهی 800 – 1000 دلار.دلتون هم به اینترنت و کیبل مفتی که بهتون دادن خوشه. اکثر زیرزمین ها هم به طور غیرقانونی اجاره داده شدن. چون در جدا ندارن، واسش مالیات نمیدن و قرارداد رسمی هم ندارین. واسه همین مالک هروقت ببینه باهاتون حال نمیکنه، میگه فامیلم از ایران داره میاد و میخوام اینجا جاش بدم. پس باید کوچ کنین یه سوراخ دیگه.

جور دیگه زندگی اکونومی که بالای سطح زمین باشه، زندگی اشتراکیه (sharing) که بیشتر واسه مجردها و دانشجو جماعت صدق میکنه. اونم مسائل خودشو داره که مهمترینش از دست دادن حریم خصوصیه. باید بتونین با بقیه کنار بیاین.

مدل قانونی اش (همه ما یهویی تو کانادا سخت قانون مدار میشیم!) اینه که برین رنتال. رنتال آپارتمان هاییه که شما از یه شرکت اجاره میکنین و نه از یه آدم. بنابرین یه قرارداد ترکمن چای رو نخونده باید امضا کنین. چون دارن لطف میکنن و بهتون جا میدن. بیشترین خلاف ها و دزدی ها هم در همین رنتال ها اتفاق میفته. باید حتما همه چی تون رو بیمه کنین. اینکه تو پارکینگ شیشه ماشین تون رو بشکنن و لوازم تون رو ببرن یا وقتی رفتین ایران عروسیه داداشتون خونتون رو خالی کنن، خیلی عادیه.

مشکل دیگه رنتال ها مسئله بهداشته. اکثرا لاندری جدا ندارن و شما لباساتون رو تو ماشینی میشورین که هزار جور آدم دیگه هم استفادش کردن. مثل ایران نمیتونین یه ماشین لباسشویی بخرین و تو واحدتون نصب کنین. چون قبلا امضا دادین که هیچی تو خونه نصب نمی کنین. ضمنا به لطف همسایگی مدل مالتی کالچری همیشه دماغتون به بوهای خوش فراوانی هم محظوظ میشه. مخصوصا در راهروها. 

معضل اصلی بعدی وجود همخونه های بی زبونه! اکثر رنتال ها به علت کهنگی و عدم رعایت ساکنین کلکسیونی از انواع و اقسام حشرات و جونورهای خارجی دارن! معمولا موش و سوسک عادیه. چون میان سم پاشی میکنن و رفقا موقتا گم و گور میشن. ولی مشکل وقتیه که مجبور شین با Bedbug یا همون ساس خودمون تو یه جا بخوابین. این جماعت تقریبا نابود نشدنی و بسیار هم جدی هستن!
واسه همین بهتره قبل از اقامت یه سر به سایت Bedbug Registry بزنین و ببینین آیا گزارشی راجع به اون ساختمون هست یا نه. اینم یه نمودار از پراکندگی ساس های عزیز در ساختمانهای شهر زیبای تورنتو! 2270 مورد گزارش ثبت شده تا حالا.


 پراکندگی این خون آشام های مهربون در آمریکای شمالی هم خیلی جالبه. رکورد دار اونا هم شهر نیویورکه که خیلی هامون تو ایران با رویای زندگیش تو فیلمایی که میدیدیم روزمون شب میشد.


حالا چون سال نو شده چند نمونه از عکس های خوب کانادا رو هم میزارم که همه با هم یاد خاطرات شیرین قبل از مهاجرت بیفتیم. شاد باشید.