۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

سرزمین وکلا

"اینجا کشور مهندس ها نیست، بلکه سرزمین وکلاست". اینو یکی از بچه ها سر این کلاسهای کاریابی از راهنماشون شنیده بود و این واقعیت تلخی است که متاسفانه خیلی از ما، از جمله خود من زیاد جدیش نگرفته بودم. ولی خوب اینجا باهاش روبرو شدم.
اینجا قوانین حقوقی به طرز جالب وعامدانه ای مبهم هستند و این نیاز به وکیل را برای سنگین کردن کفه ترازوی عدالت به سمت موکل اجتناب ناپذیر می کند. اینجا واسه هرکاری یه جور وکیل هست!
یادمه همیشه فیلم های آمریکایی متعددی هست که تم اصلی داستان راجع به وکیل و قانون و قاضی و دادگاهه. حالا می فهمم چرا. برداشت من و شاید خیلی های دیگه اینه که این جماعت عمدا قوانین رو مبهم وضع می کنن که همه نفهمن و همچین یه جورایی قابل تفسیر باشه (عین فقه اسلامیه خودمون). حالا یه وکیل زبردست میتونه دادگاه رو وادار کنه که اون تفسیری رو قبول کنه که به نفع موکلشه! اینجا شما یه موبایل ساده که می خواین بخرین سه صفحه قرارداد میزاره جلوتون امضا کنین که همش ترم های حقوقیه و حوصله خوندنش رو ندارین. همش دوست دارن شما یه جوری "متعهد" باشی. اصلا دقت کنین خیلی وقتا تبلیغ که میکنن میگن :"No Comittment, No Contract" یعنی خودشون میدونن که زیربار قرارداد رفتن چه کوفتیه. از همه جالبتر اینه که وقتی تو رانندگی خلاف کنین و جریمه شین یا تصادف کنین، می تونین برین پیش وکیل و اون در صورت امکان خسارت تون رو مینیمم می کنه و نمیزاره سابقه رانندگی و بیمه تون زیاد خراب بشه! خوب این اگه قانون درست درمونی داشت که خود آدم می رفت میکرد. بگذریم، که
گویند بهشت با حور خوش است
من می گویم ساقه انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از این نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

اطلاعیه

1. هدف اصلی این وبلاگ اطلاع رسانی است. از دیدگاه یک مهندس نسبتا موفق در ایران. ضمنا هیچ وقت هم کار دولتی نکرده ام!
2. من به دیدگاه همه احترام می زارم و طبعا انتظار دارم بقیه هم یه حداقل ظرفیت انتقاد داشته باشن
3. اینجا بیشتر راجع به واقعیت هایی که در این مدت با آنها برخورد داشته ام و هیچ وقت کسی راجع به آنها به من حرفی نزده، می نویسم. شاید به درد کسه دیگه ای بخوره.
4. بر خلاف خیلی از خوانندگان، من معتقدم که ایران سرزمین فرصت هاست، نه اینجا. اومدن به اینجا این باور رو صد برابر محکمتر کرد.
5. با مسائل سیاسی کاری ندارم و به خاطر در رفتن از شرایط سیاسی ایرون اینجا نیومدم.
6. من از کانادا متنفر نیستم. از اونایی متنفرم که کانادا رو به شکل یه کادو با روبان قرمز نقاشی میکنن.
7. اصلا هم روی ایرون یا هرجای دیگه تعصب ندارم. کلا معتقدم تعصب کورکورانه کار غلطیه.
8. پیش فرض اینه که شما بچه های مودبی هستین و تو کامنت هاتون از الفاظ رکیک استفاده نمی کنید.
9. مهاجرت یعنی اینکه یه درخت رو از یه جا درآری ببری تو یه زمین دیگه بکاری. اگه میخواین اینور پا بگیرین، نمیشه ریشه تون رو از ایرون نزنین. به این موضوع خوب فکر کنین.
10. طبق قانون پیدا کردن شریک جرم، معمولا کسی به اونی که اونور آب نشسته راستش رو نمیگه. چراش رو وقتی اومدین میفهمین.
11. تنها توصیه ام اینه که به خاطر فرار از یه چیزی که دوست ندارین ول نکینین بیاین اینجا. چون اینجا شاید آخر خط باشه و راه فرار دیگه ای نداشته باشین. همین

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

Immigrant یا Emigrant

نه دیگه، اینجوری نمیشه. قرار نشد دعوا کنیم. نظرتون رو بگین، منم میخونم. من میدونم خیلی ها با نظرهای من مخالفن، اما هستن کسایی هم که تایید میکنن. من اصلا نمی خوام بگم که اینجا خوبه یا بده، من نظر خودمو میگم. خوب و بدش رو شما تعیین میکنین، اونم واسه خودتون و نه واسه من! بگذریم، دیروز اینجا برف اول رو دشت کردیم. پریشب نصفه شب با صدای زوزه باد بیدار شدم و رفتم پشت پنجره بارش برف، البته بارش که چه عرض کنم وزش برف رو تماشا کردم. به قول یکی از رفقا اینجا معمولا افقی برف میاد نه عمودی! اینم یکی از ویژگی های کاناداست. البته ناگفته نماند که اینجا هم با بارش اولین برف نیمه سنگین، برق چندین ناحیه تورنتو مدتی قطع شد.

امروز به یه موردی برخوردم که نمی دونستم، بعد با جستجو به یه سری آمارهای جالب رسیدم که حالا براتون میگم. نمی دونم شما فرق immigrant و emigrant رو میدونین؟ خیلی ساده بخواهم توضیح بدم : من از سر ایرون emigrant (یعنی کسی که از ایرون مهاجرت کرده) و از سر کانادا immigrant (یعنی کسی که به کانادا مهاجرت کرده) به حساب میام. حالا بد نیست یه نگاهی به آمارهای زیر بندازین. اینا رو میتونین برین تو اداره آمار کانادا هم ببینین (اینجا)















همونطور که میبینین از دهه هفتاد به بعد یه موج بازگشت یا ترک کانادا شروع شده. حالا به هر دلیلی. ولی اینو هیچ وقت یه وکیل بهتون نمیگه. در عمل از دهه 2000 به بعد سالی حدودا 250 هزار نفر میان و 70-80 هزار نفر هم برمیگردن.

















و به نظر من این آمار پایینی از همه جالبتره. نشون میده از دهه 90 به بعد اکثر کسایی که اومدن اینجا از کشورهای درحال توسعه بودند و یه طوری بوده که دیگه انگلیسیه و ایتالیاییه صرف نمیکرده بیاد. اونایی هم که عملا از اروپا میان، کس و کار همون قبلی ها هستند یا از کشورهای داغانی مثل رومانی (رومانی در آمارهای گوناگونی فقیرترین کشور اروپا بوده) و شوروی سابق (که خودتون میدونین وضعشون صدبار از ما بدتره بوده، هنوزم هست) میان. فقط نمی دونم چرا انقدر کره ای اینجا هست. چون خوب کره جنوبی که کشور پیشرفته ایه. اگه میدونین به من هم بگین. این آمارها رو میتونین اینجا ببینین.
















حالا بهتر میدونم دارم با کیا زندگی میکنم. انتظاراتم رو تطبیق میدم و واقع بینانه تر! به اطرافم نگاه میکنم.

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

بخور بخور از نوع کانادایی

بله، میشینین نق می زنین آی پول نفت رفت نمی دونم فلسطین، لبنان. اصلا هرجا، باباجون قدرت داره ، اختیار مملکت دستشه، تصمیم مال اونه که چطوری خرجش کنه. تو هم اگه اون بالا بودی یه کار دیگش میکردی. دنیا دنیای زور و قدرته! حالا واسه اینکه یه خورده دل درد پول نفتتون آروم بشه، فقط یه مورد کوچولو از بخور بخورای اینور آبو تعریف میکنم. جریان از این قراره که واسه بالا بردن راندمان سیستم داغان بهداشت اینجا، تصمیم گرفته میشه که پرونده و سابقه پزشکی ملت رو الکترونیکی کنن. خوب این ایده خیلی خوبیه. حالا ببینیم نتیجه چی شد. اجرای اینکارو واگذار کردن به وزارت بهداشت اینجا و اونا هم یه سازمانی به نام Ehealth ارگانایز کردن که این کارو انجام بده. اونا هم نامردی نکردن و یه بخور بخور حسابی را انداختن. در کل زدن تو گوش یه چیزی تو مایه های هزار میلیارد تومن خودمون! بریده خبراشو براتون میزارم میتونین برین اصلشم ببینین:

A scathing report on the eHealth Ontario spending scandal charges that successive governments wasted $1 billion in taxpayer money…”

خوب فکر میکنین این پول از کجا تامین شده بود؟ بله از مالیاتی که مردم داده بودن، ما مهاجرایی که 85% مون under-employed هم هستیم! کسی صداش دراومد؟ نه! همون هموطنی که پول نفتشو پیرهن عثمان کرده، وقتی دید مالیات کلفتی که اینجا داده رو خوردن و یه آب هم روش، حتی ککش هم نگزید. لابد فکر کرده خوب اینجا قانون داره، پولمونو پس میگیرن!

EHealth expenses

Some of the consulting costs incurred at eHealth:

· $2,700-a-day consultant, charging $3.26 for a muffin and tea.

· $300-an-hour consultant, charging for reading an article on electronic health records given to her by her husband, another consultant.

· Two consultants serving as vice-presidents and flown regularly from homes in Alberta.

· $1,700-a-day executive assistant.

· Consultants charging to watch an eHealth episode on TVO's The Agendaand "debriefing" on the Toronto subway.


Hudson, who headed the board as a volunteer, said he was shocked to hear some consultants at eHealth were making $2,700 to $3,000 a day and that one billed for a $1.65 tea at Tim Hortons and Choco Bites for $3.99.


بله، نمونه هزینه هایی که شده رو می بینید. تازه نمی دونید بعضی از رئیس روساشون که وقتی گندش دراومد و مجبور به استعفا یا اخراج شدن چه حالی کردن. این پایینو بخونین میفهمین. یعنی طرف حتی واسه آخر کارش هم نقشه داشته و یه جوری قراردادشو درست کرده که در هرصورت به نفعش باشه. ولی خوب میدونین، این کانادایی ها آدمای خوبین و این دفعه احتمالا اشتباه شده بوده.

“….Sarah Kramer resigned as chief executive officer this weekend after only seven months on the job and amid a scandal involving sole-sourced contracts and rich consultancy fees to Courtyard and other firms. She received $316,670 in severance pay, the equivalent of 10 months of her annual salary of $380,000….”

می بینین طرف سنواتش رو هم گرفته! تازه اینا وکیل گرفتن که اشتباه شده و نباید مارو بیرون میکردین و ما حقمونو میگیریم. اختلاف حقوق رو هم که دارین، در نظر داشته باشین که اینجا خیلی ها با حقوق سالی 30 تا کار میکنند. والا تو دولت فخیمه خودمون هم حقوق یه مدیر بالا مرتبه 10-15 برابر اون پایینیه نیست! حداقل رسمی اش نیست. بنابراین اختلاف طبقاتی هم اینجا تقریبا وجود نداره و همه در رفاه وعده داده شده به سر می برند!

میدونین کجاش واسه من جالبه؟ اینکه ما ایرونی های کانادا نشین واسه نفتی که اصلا خیلی هامون ندیدیم از کجا درمیاد، انقدر نق میزنیم و حرص میخوریم. ولی واسه پول مالیاتی که خودمون دودستی به این دولت محترم دادیم و یه مفتخورایی به این راحتی بالاش میکشن اصلا ناراحت نمی شیم. بابا این آب تورنتو چی داره لامصب!

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

بردگی در محیط کار

از نظر علمی میدونید که هر سیستمی که سرپا مونده و فعالیت میکنه، حتما یه جوری با المانها و محیط اطرافش به تعادل رسیده که پایدار مونده. وگرنه چیزی که تعادل نداشته باشه که خوب معلومه از هم می پاشه. اینا رو گفتم که یه تحلیلی از وضعیت کار اینجا ارائه بدم. ما تو ایرون اکثر بحران ها رو در محیط اجتماع احساس میکنیم. از ترافیک و آلودگی هوا و طرز رانندگی شاهکار مردم گرفته تا دعوای زن و شوهر همسایه و قطع برق و سبزی آلوده و تحریم هسته ای و هزار کوفت و زهرمار دیگه. این چیزا غیر مستقیم به ما استرس وارد میکنه در حالی که اکثرا بهش عادت کردیم و برای هر کدوم نسخه خودشو داریم. در عوض تو محیط کار زیاد استرس نداریم و با همکارا میخندیم و ایمیل های جالب رو واسه هم فوروارد میکنیم و واسه رئیسمون تولد میگیریم و از هم می پرسیم عیدی رو کی میریزن. یعنی یه جورایی تو محیط کار شاید نسبت به جامعه استرس های کمتری بهمون وارد میشه. حداقل واسه من و خیلی از دوستام که اینجوری بوده.
اما اینجا، آمما! بله خوب محیط جامعه خیلی شسته رفته است. شما پاتو بزاری رو خط عابر طرف از 300 متری ات ترمز میگیره. همه مودب رانندگی میکنن، فقط گاهی انگشت وسط دست چپشونو بهتون نشون میدن. کسی هم به حکومت فحش نمیده که قراره 5 درصد به مالیات ها اضافه کنه و هوا هم که تمیزه. شما هیچ وقت صدای فریاد مرد همسایه و جیغ زنشو نخواهی شنید. چون ممکنه ناراحت بشی و زنگ بزنی 911، اونوقت چوبی در آستین آن ها خواهد رفت که ولومشون رو به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد. اینجا بابایی بود که دست زنشو کبود کرده بود، زنه هم تصادفا فرداش پلیس اونو دیده بود و برده بودش police station (همون کلانتری خودمون). زنه هم که تازه اومده بود کانادا بی خبر از همه چی سفره دلشو واکرده بود وگفته بود شوهرم منو زد. بعد میدونین چی میشه، هیچی تا 6 ماهی حق ندارین به 3 کیلومتری خونه تون و هرجا که زنتون ممکنه بره نزدیک بشین و لوازمتون رو هم یکی میره واستون جمع میکنه میاره! حالا زنه بعد به غلط کردن افتاده بود که بابا من شوهرم رو میخوام، من اینجا غریبم و هیچ کس رو ندارم. حالا کاری نکرده که، خوب دعوامون شده بود!
خلاصه بعد از یه مدت میفهمین که یه سیخ داغی هست به نام قانون که در اثر کوچکترین تخطی با عرض معذرت از طرف سردش اماله میشه. حالا اینا رو قبول، ما بچه های خوبی میشیم و دست تو دماغمون نمی کنیم و فضولات سگمون رو هم از تو پیاده رو جمع میکنیم. ولی سر کار که میرین ماجرا کلا عوض میشه، اونجا دیگه در حیطه اختیارات یک شرکت هستید و باید گوش به فرمان بی چون و چرای کارفرمایتان باشید. یادتونه میگفتن غربه سرمایه داری و امپریالیست و چه و چه و ما حرص میخوردیم که بابا چی میگی. اتفاقا این یکی رو راست میگفتن. ایجا آدم وقتی میره سرکار، این چیزا رو لمس میکنه . مهم نیست که شما کی بودین و چی بلدین. اگه پول میریزین تو جیب کمپانی، هستین، وگرنه خوش اومدین. کسی هم کار نداره که زن و بچه دارین و از این خبرا نیست. فقط هم باید اونجوری که میگن کارتونو انجام بدین، نه اونجوری که درسته. در اکثر محیط های کاری به شکلی بسیار موذیانه و پنهانی ، نوعی قانون بردگی حکمفرماست و مدام به شما فشار می آورند که باید بیشتر کار کنید و این کافی نیست و ما راضی نیستیم، در صورتی که هستند. انسان ایده آل سرمایه داری هم، انسانیه که بردگی رو ارزش خود بدونه و بیشتر پول ساز باشه.
تمام اینهارو گفتم که به همون حرف اولم برسم. شاید اینجا در جامعه احساس راحتی بیشتری میکنید، ولی اون فشار اصلی و استرس ویرانگر در محیط کار به آدم وارد میشود که اون تعادل برقرار شود. حالا کدومش بهتره ؟ هوم، خوب دیگه، انتخابش با شماست!