۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

مارمولک هم حراج شد


اين روزها اینجا حراج آخر سال است و خریداران مقیم کانادا سخت مشغول شاد کردن دل صاحبان بنگاه های بزرگ اقتصادی هستند. صف های طویل ورود و پرداخت صندوق که در اکثر مراکر خرید دیده میشود، به خوبی گویای این نکته است. یکی از مهمترین مشکل ها هم پیداکردن جای پارک است. البته انصافا میتونین خرید خوبی داشته باشین، اگر از قبل روی مورد خاصی زوم کرده باشین و قبل از Door Crasher ها دستتون به جنس مورد علاقه تون برسه!

توضیح: جماعتی که دور نرده وایسادن، منتظر ورود به یک فروشگاه لباس هستن ("روز خرید" یا Boxing Day)

هرچیزی هم که فکر کنین اینجا حراج میشه.از کفش و لباس و هزارجور لوازم منزل گرفته تا برف پاککن و شیشه شور ماشین. یکی از موارد بی نظیری که حیفم اومد با شما درمیون نذارم، حراج انواع و اقسام حیوانات خانگی و غیرخانگی(!) بود که واقعا جای تحسین داره از این جماعت مارکتینگ!( تصویر زیر کاملا گویاست)

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

دخل و خرج یک آقا مهندس (یا خانوم!) - ادامه

یکی از خوانندگان عزیز کامنت بسیار جالبی روی پست قبلی گذاشته بود که ارائه پاسخی شایسته را اجتناب ناپذیر میکرد. ضمن تایید حرف های هموطن مشهدی مان، ذکراین چند نکته ضروری به نظر میرسد:

1. تو تهرون اگه مهندسمون زرنگ باشه 2-3 تا کار همزمان داره که مخارجو میرسونه. من شخصا (و خیلی دوستان دیگر) با یه کار نیمه وقت اضافه 2 تا رو راحت داشتیم. یه درآمد اینجا هم مثل ایران به زور فقط هزینه های جاری رو پوشش میده. خلاصه یعنی که اینجا هم تقریبا همان داستان است، ولی با این تفاوت که داشتن کار دوم تقریبا غیر ممکن است. (تمام جونتون رو همون اولی میگیره!)

2. اینجا وارد شدن به حرفه های مهندسی در بدو ورود بسیار دشوار و طبق آمار خودشون از هر 10 مهندس مهاجر یکی بلیطش برنده میشود (از کل جماعت مهاجر، که حالا نسبت ایرانی ها رو بسنجین میره تو مایه های یک از 50 و بالاتر). البته این مسئله به شکلی موذیانه ای عمدی است و ریشه اش به فرهنگ حقوقی آمریکای شمالی باز میگردد. مهندس بودن تعریف حقوقی خاصی دارد که تقریا هیچ مهاجری در ابتدا شامل آن نمی شود. بقیه بالاجبار سراغ کارهای دیگر میروند و یا تحصیل که در هر صورت چند سال وقت وانرژی به هدر میرود. به نوعی از صفر شروع میکنند.

3. مهندس بودن اهن و تلپی که تو ایران هست رو نداره و اینجا معادل همون تکنیسین خودمون بهش نگاه میکنند. کارگر فنی ماهر تحصیلکرده. یعنی مهندس بودن شان بالاتر و مزیت اجتماعی به همراه ندارد. معمولا هم نمی شه از مهندسی به مدیریت رسید. در صورتی که تو ایران 80 درصد مدیران مهندسن. (منظورم مدیریت های متنوع است، وگرنه مدیر مهندسی هم داریم خب). کلا ساختار بازار کار اینجا بر مبنای عمدتا مشاغل غیرمهندسی است و درآمد های چرب و نرم هم در همان کارها. یک مهندس مهاجر خیلی موفق اینجا حداکثر درآمد سالیانه 120 -100 هزار دلاری دارد که تازه نصفشو هم مالیات میکنه میبره. اونم شاید 10 درصدشون و بعد از حداقل 5-4 سال تلاش فراوان.

4. درآمد یک مهندس با توجه به میزان فشار کاری، بار مسئولیت و استرسی که به او وارد میشود به وجه قابل مقایسه با مشاغل رایج اینجا (واسطه گری های مالی و حقوقی) نیست. بعضا حتی عطای آن را به لقایش بخشیده و سراغ همان تیپ کارها میروند.

5. و حرف آخر اینکه مصایب و سختی های زندگی ایران، به هیچ وجه مشکلات زندگی در کشوری مثل کانادا را توجیه نمی کند.


cleaners cartoons, cleaners cartoon, cleaners picture, cleaners pictures, cleaners image, cleaners images, cleaners illustration, cleaners illustrations

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

دخل و خرج یک آقا مهندس (یا خانوم!)

من فرض رو بر این میگیرم که شما یه نفر مهندس با 5-6 سال سابقه کار به در کانادا بخور هستی و در کمال خوش اقبالی در همان چند ماه اول یه کار مرتبط یا نیمه مرتبط پیدا کردی. حالا بیلان مالی زندگی شما با تقریب بالایی به صورت زیر خواهد بود (حداقل در چند سال اول):

متوسط درآمد : ساعتی 24 دلار یا سالی 50000 دلار کانادایی (با احتساب هفته ای 40 ساعت)

کسر میشود مالیات بردرآمد، بیمه بیکاری و سایر کسورات (حدود 36%)

میمونه 32000 دلار

کسر میشود هزینه اجاره آپارتمان یخوابه 40-50 متری ماهی 1500 دلار (با سایرمخارجش: برق و گرمایش و ...)

میمونه 14000 دلار

کسر میشود هزینه ماشین دست دوم نقد خریده. اینجا بدون ماشین نمی تونین سرکار مهندسی برین، چون دوره یا جاش پرته. (شامل بیمه، بنزین و تعمیرات ماهی متوسط 500 دلار)

میمونه 8000 دلار

کسر میشود هزینه تلفن و اینترنت و تلویزیون (ماهی متوسط 120 دلار)

میمونه 6500 دلار

کسر میشود هزینه خورد و خوراک روزانه یه نفر آدم متوسط ماهی 150 دلار

میمونه 4700 دلار یا به عبارتی ماهی حدودا 400 دلار

با این پول باید سایر موارد از قبیل پوشاک، تفریحات سالم و ناسالم، رستوران، مواد مصرفی و بهداشتی، دوا درمون (درمونش شاید مجانی باشه، ولی دوا و دندونش که نیست!!) و سایر هزینه های پیش بینی نشده را بپردازید. حال پیدا کنید وکیل مهاجرت را.

نتیجه ریاضی: برای پس اندار باید کماندویی زندگی کرد. وگرنه ته اش چیزی نمی مونه. از همه چی باید زد.

نتیجه مفهومی: باید با جیب پر پول اومد کانادا.

نتیجه ایرانی: باید برم ایران یه زن (یا شوهر) پولدار بگیرم، اونو بیارم اینجا.

نتیجه حرصی: اگه بده چرا برنمی گردی؟!


همه این مال وقتیه که کار پیدا کنین و ازون مهمتر، بتونین نگهش دارین. وگرنه مثل این هموطن عزیز اسمتون میره تو روزنامه صبح تورنتو ( 24H, 6 Dec 2010 صفحه 18) که با 20 سال سابقه کار مفید، 18 ماهه که نتونسته کار مورد نظرش رو پیدا کنه و خوب طبیعیه که این آدمو داغون میکنه.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

در محضر استاد


یکی از پالیسی های بسیار زیرکانه ای در سیستم خرده فروشی کانادایی-آمریکایی اعمال می شود، مدل عدم وجود قیمت مشخص برای کالاهاست. ذکر این مقدمه ضروری است که ما در ایران عادت کرده ایم که هر کالایی حداقل برای دوره های یک تا چند ساله قیمت ثابتی داشته باشد. مثلا می دانیم که پنیر روزانه نیم کیلویی فلان تومان است، بنابراین اگر 100 تومن گرون شد فریاد وامصیبتا سر می دهیم و بر گران فروشان لعنت می فرستیم. اما اینجا سیستم زمین تا آسمون فرق می کند. از بنزین گرفته تا کاهو سالادی و شیر کم چرب و صندلی هواپیما، قیمت ها روز به روز در نوسان است. در بدو ورود برام عجیب بود که چرا یه ماست تو این فروشگاه 3 دلاره، همون تو اون یکی 4 دلار و توی Convenience Store (همون بقالی یا "سوپر" (!) خودمون) 5 دلاره و تازه جالبتر اینه که هر هفته این داستان عوض میشه و هر هفته یه کدوم از فروشگاه ها ماست رو حراج (!) می کنند تا خریدار محترم بتونه با خوشحالی برای صرفه جویی هم که شده خودشو به فروشگاه برسونه، به شلف ماست و لبن حمله کنه و حالا به جای یکی دوتا بخره! بعد از مدتی فهمیدم که چرا بعضی وقتا شلف یه کالایی تو فروشگاه ها خالیه! چون قیمت قبلیش رو آوردن پایین و خریداران فرصت طلب امان نداده اند!!

از دیدگاه Marketing در قالب خریدار شخص احساس خوبی دارد که تواسنته کالایی را 25، 30 یا 50 درصد ارزانتر ابتیاع کند، فروشنده هم که به هدف اصلی که همان فروش بیشتر کالا بوده رسیده است.اما نکته پنهان این مسئله آنجاست که خریدار هیچگاه قیمت ثابتی برای یک کالا در ذهن نخواهد داشت و همیشه از یک کالای پرمصرف A±x قیمتی است که وی در تصورش دارد که این x میتواند گاهی تا 50 درصد هم برسد. بنابراین چنانچه تولید کننده قیمت را بالا ببرد، فروشنده با بازی کردن با مارجینی که برای خریدار درست کرده، مانع از اطلاع خریدار از افزایش قیمت می شود. اینجا برخلاف ایران قیمت مصرف کننده روی هیچ کالایی درج نمی شود (تو پرانتزداشته باشین که ضمنا خیلی از کالاهای خوراکی تاریخ تولید و انقضا هم ندارند!)

کلک ظریف دیگری که روی فروش FMCG ها (Consumer Goods Fast Moving : کالاهای پرمصرف، مانند آنچه در سوپر مارکت ها میبینیم) میزنند، کم کردن پله پله حجم یا وزن کالاست. مثلا یادمه که آب پرتقال مارک مشخصی ابتدا در اندازه دولیتری، سپس 1.89 لیتری (یه چیزی که اصلا معلوم نیست از کجا اومده!) و اخیرا در ظروف 1.75 لیتری عرضه میشود. یعنی قیمت رو همون حول و حوش با سیستم قبلی نگه میدارن، در صورتی که آسته آسته و بی سروصدا حجم رو کاهش میدن که معنی واقعیش همون افزایش قیمته. یه نمونه شو میتونین اینجا ببینین. حالا بعد یه مدت (که مشتری ها خوب به اندازه فعلی و قیمتش عادت کردن) میان و از همون کالا در یه سایز بزرگتر ( معمولا همون سایز روز اول) با رنگ و لعاب و آب و رنگ ارائه میدن با قیمت بالاتر. ایندفعه مثلا اسمش رو هم میزارن چه میدونم "ویژه" یا هر کوفت دیگه ای و این دفعه قیمت رو خوب بالا میبرن چون یه محصول جدیده. مشتری ساده دل هم که معمولا متوجه نمی شود که چطوری سرش کلاه رفته!

اینها فقط گوشه ای از ترفندها و برنامه هایی است که اینور دنیا برای سودآوری و فروش بیشتر روی مردم پیاده میشود. البته خوب آمریکای شمالی اقتصادی Consumer Market یا مصرف کننده محور است و طبیعتا این روشها در اوج خلاقیت و نوآوری هستند. ما، حالا حالاها باید در محضر این اساتید تلمذ کنیم!

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

Some conditions apply

در رسانه های کانادایی روزی نیست که خبری منفی از کشورمان پخش نشود. اگر کمی دقت کنید به وضوح مشخص است که به شکل سازماندهی شده و بسیار حرفه ای در حال سیاه نمایی و ترسیم ایران به شکل کشوری بدبخت، فقیر و غیرقابل تحمل هستند.

دهم نوامبر بود که داشتم تو راه رادیو گوش میکردم. گوینده کانادایی داشت با خوشحالی زایدالوصفی از شکست ایران در کسب کرسی زنان بخش آسیای UN داد سخن میداد. واسه اونایی که نمی دونند، ماجرا از این قرار بوده که برای کسب ده کرسی آسیا در این کمیته در کل ده کشور از آسیا (منجمله ایران و عربستان) نامزد شده بودند که خوب طبیعی بود که همشون انتخاب بشن! حالا کشورهای مدعی حقوق بشر(!) شب آخری میرن و یکی از این کشورهای پشت نقشه (تیمور شرقی) رو شال و کلاه میکنن و اونم نامزد میشه و تعداد رقبا به یازده کشور میرسه. بعد هم میرن اون پشت و لابی میکنن و خلاصه آخرش همه قبول میشن جز ایران! داستان آنقدر مضحک و مسخره است که مجالی برای نقد باقی نمی گذارد. عربستان نماینده واسه حقوق زنان داره!!

حالا البته من کارشناس حقوق نیستم . این وسط برام صحبت های یکی از سفیرهای سابق کانادا (نمی دونم مال کدوم کشور بود) که گوینده رادیو داشت باهاش راجع به این ماجرا گفتگو میکرد جای تامل داشت. خلاصه مکا لمه آنها به شرح زیر است:

گوینده: چطور شد که ایران نتوانست رای بیاورد؟

سفیر: ما به همراه نماینده آمریکا و سایر کشورهای همفکر تلاش فراوانی کردیم که ایران انتخاب نشود.

گوینده: این شورا بیشتر مربوط به مسایل زنان کشورهای همان منطقه (آسیا) است. آیا فکر نمی کنید این کار دخالت در امور سایر کشورهاست؟

سفیر: خوب البته این سیاست است و من آن را تایید نمی کنم. ولی مهم این است که ایران انتخاب نشد.

گوینده: فکر نمی کنید عربستان که در آن زنان حق کار و رانندگی ندارند چرا باید در این شورا نماینده داشته باشد؟

سفیر: البته عربستان در چند سال اخیر اصلاحات خوبی در برنامه داشته و دارد و می تواند مسایل را به تدریج حل کند و به استانداردهای لازم نزدیک شود (!؟)

احتمالا خبر چاپ کتاب خاطرات بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا را دیده یا شنیده اید. وی پس از رونمایی از این کتاب (که برای حق فروش آن 7 میلیون دلار دریافت کرد) مصاحبه ای جنجالی داشت که در آن سوالاتی عمدتا راجع به جنگ عراق از او پرسیدند. نکته ای که برای من خیلی قابل توجه بود در مورد Water Boarding بود. Water Boarding شکنجه وحشتناکی است که در زندان ابوغریب روی عراقی های بدبخت اجرا میشد. در این شکنجه در حالیکه که چشم زندانی بسته است به حالت خاصی آب روی او ریخته میشود، به طوری که به وی احساس خفگی ناشی از غرق شدن دست میدهد. تصور کنید چه فشار روانی شدیدی به زندانی دست میده. نکته مهم آن قسمت مصاحبه مربوط به این شکنجه به شرح زیر است:

خبرنگار: آقای بوش، چرا لایحه القا حس خفگی را تصویب کردید؟

بوش: به من گفتند که این عمل شکنجه محسوب نمی شود. من این کار را برای حفظ امنیت کشور آمریکا و مردم مان انجام دادم. (!)

گوبلز گفته است دروغ هرچه بزرگتر باشد، مردم بهتر باور میکنند. فقط دلم به حال اون هموطنانی میسوزه که موقع جنگ عراق، منتظر بودن آمریکا بیاد اونا رو هم نجات بده! آمریکا همون مدعی حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق حیوانات و ... است که یکی از فجیع ترین شکنجه های ضد انسانی مهر و امضای سنا و رئیس جمهورش را دارد.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

چرا لازمه همه بیاییم کانادا

هرچی زمان میگذره بیشتر دلم میخواد که کاش میشد همه ما ایرونیا یه 3-4 سالی بیاییم کانادا یا هر کشور مهاجرپذیر دیگری زندگی کنیم و بعد برگردیم ایرون. این جوری چقدر از مشکلات فرهنگی و غیرفرهنگی اون مملکت برطرف میشد. چقدر درگیریهای ذهنی و تفکرات ازبیخ و بن نادرستمون جاشو به معیارهای منطقی و قابل قبول میداد. واسه اینکه واضحتر حرفمو بزنم، بهتره چندتا مثال بیارم.

- یه دفعه یادمه تو نمایشگاه پلیس تو تهرون، داشتم این غرفه پلیس بزرگراه رو تماشا میکردم که عکس ماشینایی که بالای 200 کیلومتر/ساعت تو بزرگراه های شهر رانندگی میکردن رو انداخته بودن. یه پسره داشت عکسی رو به دوستش نشون میداد و با افتخار میگفت که آره این ماشین فلانیه. کلی هم حال میکرد که همچین رفیقی داره! همون آدم جرات میکنه اینجا همچین کاری بکنه؟ اگرم نفهمید و کرد چنان نقره داغش میکنن که 7 سالی جاش خوب نمیشه. سر تاریخ تمدید بیمه ماشینش نامه میاد که ما دیگه شما رو بیمه نمی کنیم، چون شما راننده خطرناکی تشخیص داده شدین! اگرم یکی قبولش کنه 3-4 برابر نرخ معمول شارژش میکنه. کافیه یه نمه آب شنگولی همه زده باشه که آقا پلیسه همونجا با زانو میاد رو کمرش و دستبند به دست روانه دادگاهش میکنه سابقه جنایی هم براش درج میشه. اینو خیلی ها اینجا دیدن. فقط نمیدونم چرا اکثر برخی هموطنای عزیز اینجور موقع ها نمیگن ایران مملکت بی قانونیه! یا آزادی نداره. ظاهرا طرف اونجا آزادتره بود که قانون رو به میل خودش تفسیر کنه! قبول خواهید کرد که برای جماعت قانون گریز ایرون یکی از آزادترین کشورهاست.

- دو هفته عید تعطیلیم و یه ماه هم که مرخصی داریم و ماه رمضون و اسفند هم که تق و لقه. واسه همشون که بهمون حقوق میدادن هیچ، یه ماه هم به زور عیدی و پاداش میگرفتیم. نق هم میزدیم که این کمه و باید بیشتر میدادن. واسه کاری که نکرده بودیم. تازه حق ماموریت 2.5 برابر و حق ایاب ذهاب و ماموریت سفرخارج و کارانه و حق تولید و هزار جور مساعده دیگه هم هست. همون آدم وقتی میاد اینجا، خیلی زود قبول میکنه که شنبه بره مسافرت و یکشنیه هفته بعد برگرده و هیچ پول اضافه ای هم نگیره. سالی هم دو تا 5 روز بیشتر مرخصی نداره و حقوقش هم قرار نیست هر سال اتوماتیک 15% اضافه بشه. تازه چوب Lay-off هم بالای سر همه هست. راستی عیدی به انگلیسی چی میشه ؟

- دلم میخواست هفته پیش یه دوربین همرام بود و از منظره جالبی که تو یکی از فروشگاههای زنجیره ای اینجا دیدم عکس میگرفتم: مردم واسه 5 دلار تخفیف در خرید لامپ کم مصرف صف کشیده بودن. آره، لامپ کم مصرف. همون که تو ایرون چند ساله با کلی سوبسید به ملت التماس میکنن که بخرن و هیشکی تحویل نمیگیره. اما حالا که قیمت برق یه خورده رفت بالا و شد کیلوواتی 40 تومن (تا حالا که خداییش واقعا مفت بود. من خودم تو راه اندازی 4-5 نیروگاه تو ایرون بودم و میدونم تولید برق چه سرمایه گزاری سنگینی لازم داره) همه دادشون دراومده. نمیدونم چرا همون آدم میاد اینجا و کیلوواتی 110 تومن پرداخت میکنه یه آخ هم نمیگه؟! خوب بابا دوره سوبسید (مفتخوری محترمانه) همه جای دنیا تموم شده. حالا هم نوبت ایرونه که تازه هنوز رو سوبسیده!

ها؟ چی ؟ ما نفت داریم؟ ثروت ملی؟ آها. اتفاقا خوب شد گفتین. فکر کردین کانادا نفت نداره؟ داره، خوبشم داره. اینجا ازین مرام و معرفت و مال هممونه و سفره و اینا نداریم. شرکت های گنده نفتی میان، یه حق رویالتی (بهره مالکانه) به دولت میدن و نفت میشه مال اونا. همون جوری که صد سال پیش بریتانیای کبیر نفت ما رو میبرد. به قول یکی از دوستان مگه کسی تو ایرون میگه که سنگ معدن ثروت ملی یه، خوب نفت هم یه جور معدنه دیگه. خوب پس این دولت صاحب مرده اینجا از کجا پول میاره مملکت رو اداره کنه؟ ها، نکته همین جاست : مالیات و مالیات و باز هم مالیات. اینجا بخوای نخوای نصف درآمدت میره تو جیب دولت. خیلی که زرنگ باشی یه خورده اش رو پس میگیری. بگذریم که اداره مالیات اینجا یه چیزیه تو مایه آگاهی خودمون که جیک و پوک همه چی رو درمیارن و ضمنا فرار از مالیات از هم سنگینترین جرایم به شمار میره. حالا خداوکیلی، مگه ماها تو ایرون مالیات میدیم؟ یادمه که اصلا اسم مالیات میامد خون مردم به جوش میامد که ما واسه چی باید مالیات بدیم. کلا با مفهوم قضیه مشکل داریم. بازاری های عزیز هم که قربونشون برم الهی، اسم مالیات که اومد اعتصاب کردن و کرکره رو کشیدن پایین. همون آقای طلافروشی که نصف یه کارمند دولت هم مالیات نمیده میاد اینجا و ده برابرشو به دولت فخیمه کانادا میده و به روی مبارک هم نمیاره. تازه پز هم میده که اینجا دولت مالیات رو واسه مردم خرج میکنه و اصلا صداشو در نمیاره که هزینه سرسام آور نظامیان کانادایی در عراق و افغانستان از همین پول مالیات تامین میشه. این همونه که اونجا میشینه فحش میده که حق مارو میدن به هوگو و نصرالله. نمیدونم چرا اینجا زبونشون میگیره.

- یکی دیگه از درآمدهای دولت اینجا انحصاری کردن برخی بیزنس هاست. مثل صنعت مسافربری. اگه دقت کرده باشین اکثر پروازهای اروپا به کانادا با ایرکانادا انجام میشه و اینا به این راحتی اجازه نمیدن که یه ایرلاین دیگه تو این مسیرها کار کنه. درست عین این خطی های مسافرکش خودمون! چرا؟ چون قیمت و صد کوفت وزهرمار دیگه رو کنترل کنن و دست خودشون نگه دارن. یعنی در عمل رقابتی آنچنانی وجود نداره. همین هفته پیش بود که امارات تردد هوایی یه پایگاه هواییه کانادا تو دوبی رو مسدود کرد. به دلیل اینکه دولت کانادا، (جالبه ها "دولت کانادا") نمیزاره که پرواز مستقیم از دوبی به کالگری برقرار بشه. خوب البته جواب های (اگه آدم زورش برسه) هوی است.

خلاصش کنم، من خودمو میگم و خیلی های دیگه هم هم تصدیق میکنن: تو ایرون به هر دلیلی (که اصلا مهم نیست) ما با ذهنیت های غلط زندگی میکنیم و خیلی وقتا بیخودی غر میزنیم و ارزش خیلی چیزایی که داریم رو نمی فهمیم (به قول این خارجی ها Take it for granted میدونیمشون). اینجا که میاییم، تازه چشامون باز میشه و با حقایق روبرو میشیم. واقعیت هایی که گاهی خیلی دردناکه. ولی اگه از من میپرسین، میگم که به امتحانش میرزه.


۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

سنگ زیرین آسیا

اخیرا که با برخی دوستان در ایران تماس داشتم و از حال و اوضاع پروژه های فنی و مهندسی جویا شدم، شنیدم که علیرغم تمامی اخبار منفی و بایاس شده های که از ایران به گوش می رسد، در برخی زمینه ها به علت فشار تحریم و ترک شرکت های خارجی، به شرکت های مهندسی ایرانی میدان بیشتری داده شده و کارهای بزرگتر و مهمتری به آنها سپرده شده است. خوب این باعث خوشحالی است، چون خوب میدانم که مهندسان آنجا مشکلاتی دارند که اینجا اصلا وجود ندارد. ولی همچنان ادامه میدهند وهمینکه رو به جلو است خوب است. مسئله ای که دنیای غرب نمی خواهد و هدف اصلی تحریم های زورگویانه و تمام این خیمه شب بازی ها هم همین است: جلوگیری از پیشرفت صنعتی ایران.

با ارزشترین تجربه ها همیشه در سخت ترین روزها به دست می آید. گاهی تهدید یک فرصت است.



۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

Out of Canada auto-reply



ضمن عرض سلام به کلیه خوانندگان عزیز و تشکر از اینکه به این صفحه سر می زنید. به دلیل مسافرت کاری سه هفته ای در اروپا هستم که اتفاقا فرصت خوبی شد برای ارزیابی سبک زندگی اینجا بعد از تجربه سیستم کانادایی و به زودی برمیگردم با کوله باری از داستان های جدید. شاد باشید و سلامت.





۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

You are what you eat


یکی از دوستان پیشنهاد کرد که راجع به سلامت، بهداشت و تغذیه در کانادا هم مطلبی بنویسم. تو ذهن خیلی ها (مخصوصا تو ایرون) اینجوری ترسیم شده که سطح سلامت جسمی در کانادا و آمریکاخیلی بالاست. شاید یه دلیلش اینه که ما ایرونی ها همیشه فکر میکنیم مرغ همسایه غازه. حالا من فقط به چند مورد که خودم شنیدم و برخورد کرده ام اشاره می کنم.

فشار خون بالا: کارشناسان سلامت در کانادا هشدار داده اند که افزایش نرخ گسترش فشار خون به ویژه در نسل جوان رو به سوی یک بحران دارد. (اینجا) فقط به این آمارهای تکان دهنده کمی دقت کنید. بر اساس تحقیقات انجام شده، در طی سالهای 1994 تا 2005 بیماری فشار خون در گروه سنی 35 تا 49 سال (که بخش اصلی نیروی مولد یک جامعه محسوب میشود) 127 درصد رشد داشته! یعنی از دوبرار هم بیشتر. در همین دوره و برای همین گروه سنی دیابت 64 درصد و چاقی 20 درصد افزایش پیدا کرده است. دلیل اصلی افزایش فشار خون، تغذیه ناسالم و پس از آن استرس است. همان آرامش وعده داده شده!

بلوغ زودرس در دختران: بر اساس نتایج تحقیقاتی که اخیرا برای آمریکای شمالی اعلام شده (اینجا) (اینم گوش بدین)، بسته به نژاد (سفید، سیاه و هیسپانیک) بین 10 تا 23 درصد دختران در 7 سالگی و 18 تا 43 دختران در 8 سالگی نشانه های بلوغ را نشان می دهند. بلوغ زودرس مشکلات فروانی منجمله عدم برخوردای از بلوغ ذهنی کافی در هنگام بلوغ فیزیکی، ترس و وحشت در دختر و والدین و همینطور نگرانی از جلب توجه در جنس مخالف را برای دختران به همراه دارد. همچنین بلوغ زودرس به علت تغییرات هورمونی، تاثیر به سزایی در کوتاه ماندن قد به همراه خواهد داشت. هنوز دلیل مشخصی برای این عارضه ذکر نشده، ولی مححقان عواملی نظیر نوع تغذیه و مصرف سایر مواد بهداشتی را قابل بررسی ذکر می کنند.

آلودگی به BPA : هفته گذشته خبری در رسانه های کانادایی منتشر شد که واقها نگران کننده بود : بدن بیش از 90 درصد کانادایی ها حاوی مقادیر قابل توجهی از A bisphenol یا BPA است. در گزارشی (اینجا) که از بررسی مواد سمی موجود در خون و ادرار گروه آماری 6 تا 79 سال منتشر شده است، مقدار زیادی از این ترکیب شیمییایی دیده شده است. BPA ماده ای است که در ساخت اسباب بازی های پلاستیکی، ظروف پلاستیکی و بسته بندی غذایی (مخصوصا بطری های آب معدنی و نوشابه) و همچنین لایه پلاستیکی محافظ در لیوان های کاغذی و قوطی های نوشابه به کار میرود. عارضه اصلی این ماده شیمیایی، ایجاد اختلالات هورمونی است. البته صنایع شیمیایی زیر فشار وزارت بهداشت کانادا، در حال اصلاح محصولاتی هستند که کاربرد غذایی دارد و اخیرا عبارت BPA Free روی ظروف پلاستیکی جدید دیده می شود. بنابراین موقع خرید بهتر است دقت کنید و نوع کم خطر را انتخاب نمایید.

مصرف بالای نمک : اولین باری که اینجا چیپس خوردم، کاملا احساس کردم که خیلی شورتر از چیپس های خودمان است. این برای همه مواد خوراکی دیگر هم قابل تعمیم است. البته بعد از مدتی ذائقه عادت می کند و خوب، این زیاد جالب نیست. کانادایی ها به گفته کارشناسان خودشان از بالاترین مصرف کنندگان نمک در دنیا هستند (اینجا) و وزارت بهداشت کانادا نیز از امسال برنامه هایی برای اعمال کنترل برکاهش سطخ نمک در تولیدات غذایی را در دستور کار قرار داده است. جالب است که همین کورن فلکس Kellogg اگر تولید کانادا باشد در هر 100 گرم حاوی 681 mg سدیم است، در حالیکه همین محصول در انگلیس با 159 mg سدیم به دست مصرف کننده میرسد. یعنی اینجا 4 برابر بیشتر نمک دارد!

در یک جمع بندی میتوان گفت به لحاظ دخالت بالای صنعت در ارزانتر و سنتزی کردن فرآورده های غذایی و کشاورزی، مواد خوراکی و آشامیدنی علیرغم تنوع از سطح سلامت مطلوبی برخوردار نیستند و چنانچه شخص مایل به مصرف مواد سالمتر باشد، باید هزینه های قابل توجهی برای خرید فرآورده های "ارگانیک" بپردازد. پیشرفت گاهی هم بلای جان است.


۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

بریم غرب یا بریم شرق؟


March 2010 : زیمنس مجتمع توربین سازی خود در Hamilton انتاریو را تعطیل می کند. بیش از 500 نفر بیکار خواهند شد. (اینجا)

July 2010: کارخانه گیربکس سازی GM در Windsor انتاریو بسته میشود. حدود 500 نفر شغل خود را از دست می دهند.(اینجا)

August 2010 : مرکز آمار کانادا اعلام کرد علیرغم خوش بینی ها نسبت به خروج از recession ، تنها در ماه جولای 139000 شغل ثابت از بین رفته و به جای آن تنها 127000 شغل نیمه-وقت ایجاد شده است. (اینجا)

تقریبا هفته ای نیست که خبری از این دست در رسانه های کانادایی منتشر نشود. ساختار اقتصاد پویای (!) اینجا به سرعت در حال تغییر است و کارهای تولیدی و مهندسی جایشان را به سرویس، خرده فروشی (Retail)، خدمات، امور بانکی و مالی و از همه مهمتر دلالی میدهند. به همین دلیل است که میبینیند در لیست مشاغل مورد نیاز برای مهاجرین به جای دکتر و مهندس، قصاب و لوله کش می خواهند.

اما سرنوشت تولید چه میشود؟ خوب مشخص است. Outsource میشود به جایی که کارگر ارزانتر باشد. چین، مکزیک یا هرجای دیگر. از طرف دیگر با نزدیک شدن نرخ برابری دلار کانادا با آمریکا ( که زمانی در حد 50% بود) مزیت ارزش صادراتی محصولات تولیدی کانادا به آمریکا (که مقصد اصلی به جرات 80% تولیدات کانادا محسوب میشود) کم کم رنگ میبازد و خریدار آمریکایی به بازارهای ارزانتر رجوع میکند.

و اما چین، چین که در حال حاضر دومین قطب اقتصادی دنیا به شمار میرود، به نقطه عطف جالبی نزدیک میشود. در ماه May گذشته دولتمردان چینی تهیه لایحه مهاجرت به چین را در دستور کار قرار دادند. (اینجا) هم اکنون بیش از 150000 خارجی فقط در شانگهای زندگی می کنند. شهری که تعداد آسمان خراش هایش از نیویورک پیشی گرفته است. مقامات چینی می گویند چین باید خودش را برای تبدیل شدن از یک کشور مهاجر فرست به یک کشور مهاجر پذیر آماده کند. آهای کانادا، گوش به زنگ باش، چینی ها خودشان را برای وارد شدن به بیزنس مهاجرت هم آماده میکنند!


۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

یکسال گذشت...


نه روزگار
آنگونه بود که برایم گفتند
نه مردمانش آنگونه بودند
که خوش‌بینانه تصورشان می‌کردم …

آنچه اینجا
فراوان یافت می‌شود
دهان‌های همیشه بازِ
پر مدعاست

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

?Who Knows

سر کار از همکارت میپرسی فلان فرم رو چطوری بایست پر کنم؟ جواب میده "I don’t know". به خودت میگی که بابا این که خودش قبلا اینکارو کرده چطور نمیدونه.

تو شرکت میری از خانومه ایکس میپرسی پرداخت این پول رو کی باید تایید کنه؟ میگه “I don’t know” . میگی برم از رئیست بپرسم؟ بازم میگه “I don’t know”. آخر رفتم از رئیسش پرسیدم، گفت بده من میکنم. از خانومه ایکس هم میپرسیدی بهت میگفت چیکار کنی (!!)

میری کارخونه بهمان از یه ماشین بازدید کنی که بعد بایست یه قطعه دیگه رو روش سوار کنن. از مهندسشون میپرسی اینو چرا اینجوری پروگرام کردین؟ میگه “I don’t know”. میگی ای بابا! این که اصلا کارش همینه. چطور نمیدونه!

امروز رفتم تو راه اندازی یه گوشه یه دستگاهی به یه شرکتی support بدم. ازنفرش میپرسم این تنظیماتی که داری set میکنی درسته؟ میگه “I don’t know” .دیگه خنده ام میگیره. به خودم میگیم اینو خودشون طراحی کردن، خودشونم دارن راه میندازن. اگه اینا ندونن پس لابد من میدونم؟!! بعد میای داستانو واسه رئیست تعرف میکنی. اونم میخنده و میگه “I KNOW! NODODY KNOWS!”

اینا گوشه ای از قواعد Office Politics کاناداییه. اینجا هرجور دونستنی که پشتش یه نمه responsibility باشه، به “I don’t know” ختم میشه. حالا چرا ، you never know!


۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

سرمایه عمر؟

یکی از تبلیغات بسیار زیرکانه ای که دولت محترم کانادا روی بیزنس مهاجرپذیری انجام داده و خوب هم براشون جواب داده، ترغیب کردن مهاجرا به بچه دار شدنه. از خیلی از کسایی هم که اومدن اینجا یا میخوان بیان بپرسی واسه چی داری میری کانادا؟ میگه "واسه آینده بچه ام!" یا "میخوام بچه ام تو کانادا به دنیا بیاد و کانادایی بشه!" و هزار ویک جمله قصار هم در باب اینکه کانادا بهترین جای دنیا واسه بچه هاست براتون ردیف میکنن، چه میدونم اونجا به بچه حقوق میدن و بچه تو محیط سالم بزرگ میشه و چه وچه. حالا من اصلا کاری ندارم که اینجا واسه بچه هه خوبه یا نه که اون کلا داستان دیگریه که یه قلمشو فقط برین بگردین میبینین که تو آمریکای شمالی نرخ Teen Pregnancy تو دنیا حرف اول رو میزنه و کانادا خیلی که همت کرده اینو کشیده پایین و تازه آمارشو مثل چیزای دیگه درز نمیده و تو بوق و کرنا نمیکنه که یه وقت تابلو نشه.

طرف حساب بحث من تو این قصه اون ننه بابای بیچاره بچه کانادایی-بعد از این هستن. میدونین اکثر مهاجرایی که میان اینجا اولین بلایی که سرشون میاد، از دست دادن حمایت های خانوادگیه. خوب تو ایرون خودمون معمولا پدر مادرامون خیلی تو بزرگ کردن بچه ها کمک میدن و گاهی اوقات بار اصلی رو دوش اوناست. حالا حساب کنین که شکل خوبش زن و شوهر هردو کار میکنین و کار خوب هم دارین. با این تفاوت که کار کردن اینجا تومنی هفت صنار با ایرون فرق میکنه و کارفرمای عزیز یه productivity میگه و بعد شیره جونتون رو میکشه. همچین که از کار آزاد میشین و میخواین نفسی بکشین، زنگ بعدی میخوره و اون چارساعت باقیمونده روز رو هم باید در خدمت کوچولوتون باشین.

بچه هم که بزرگ میشه، مشکلاتش هم باهاش بزرگ میشه و علی الخصوص هزینه هاش. هزینه های بچه هم که قربونش برم. از Daycare گرفته تا هزینه کمپ تابستونیو و بلیط واندرلند و هزار کوفت وزهرمار دیگه. من زوج های ایرونیه زیادی رو دیدم که همچین که اومدن اینجا جو گرفتشون و جمعیت رو زیاد کردن وحالا هی مینالن که بچه هه عاجزمون کرده. اینجا هم دیگه بچه دار شدی پات گیره. باس سرویس بدی و خوبشم بدی و چشم و همچشمی ایرونی رو هم که بهش اضافه کنین ببینین چی درمیاد. اینو دولت کانادا هم خوب میدونه و یه جوری سیستم رو طراحی کرده که آخرش هرچی درمیارین بعد از اینکه مالیاتشو دادین، خرج کودکان عزیزتون کنین. باباجون، اینجا غرب سرمایه داریه و همه چی رو به شکل بیزنس میبینه. بچه از طرفی واسه خونوادش یه investment اساسی محسوب میشه، در حالیکه در واقع سود اصلیش تو جیب سرمایه دارا میره چون یه consumer عالیه.

بماند که کلا باید با زندگی شخصی خودت خدافظی کنی. چون خونه مامان و خاله هم نداری که دو ساعت از دست آقازادت راحت باشی! البته خوب قبول دارم خیلی ها عاشق بچه و بچه بزرگ کردن هستن که خوب اوکی، حالشو ببرین. نظرتون هم خیلی محترمه. روی صحبت من با اوناییه که هیجان زده میشن و با دیدن لپ سرخ و سفید یه دختربچه میفتن تو راهی که برگشت نداره. من خودم هم خیلی بچه ها رو دوس دارم و همیشه سعی میکنم یه وقتی رو با اونها بگذرونم. توجه کنید گفتم، "گاهی" نه بیست چار ساعت! چون میخوام واسه کارایی که خودم دلم میخواد وقت داشته باشم. حالا شما میخوایین اسمشو خودخواهی یا تنبلی یا هر کوفت دیگه ای بزارین. نگین که آخر عمر بچه به دردمون میخوره که ...! بابا تو خودت اگه به فکر پدر مادرت بودی که حالا اینجا نبودی و اصلا تا حالا چه گلی به سر اونا زدی که نفر بعدی بزنه ! اونم کسی که تو این فرهنگ بزرگ بشه.

بگذریم، پریروز اتفاقا تو کتابخونه عمومی اینجا به یه کتاب برخوردم که عکس جلدش این زیره. واسه زن و شوهرهای عزیز خوندنش جزو واجبات کفاییه و زیادم وقتتونو نمیگیره. البته اگه وقتی داشته باشین یا بچتون بزاره!



۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

آسمان آبی تر

"دلم گرفته، دلم عجیب گرفته ست. به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند ........ تا کی نظاره گر رفتن بهترین عزیزان مان باشیم؟؟ هر کدام به سویی؟ آیا واقعا آسمان آن طرف آبی تر است؟؟؟"

این حرف دل رفقای ایرونیه. جوابش با شما.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

ساکنین خیابان Bathurst

آنچه دیدم و شنیدم:

دوستی نقل قول میکرد از این جماعت که فرزانه ای از آنها به او گفته بود: "تو خیلی برای پولت میدوی و زحمت میکشی. باید به مسیری بیفتی که پولت برای تو زحمت بکشد. او باید برای تو بدود". با این ساختار ذهنی میخواهید صاحبان بانک های بین المللی چه کسانی باشند؟

دوست ریلتوری که بسته به طبیعت کارش از خانه های اینها هم بازدید کرده است میگوید" اکثرا تو خونه هاشون تلویزیون ندارن. به جاش کتابخونه های گنده دارن". جالب است که همین ها صاحبان اصلی بزرگترین رسانه های بین المللی هستند و ساختار افکار عمومی جهانیان را ترسیم می کنند.

به ندرت مواد غذایی بسته بندی شده در کانادا یافت میشود که منقش به مهر تایید مذهبی آنها نباشد. در حالیکه اینجا کشوری سکولار به شمار میرود و مهمتر اینکه حداقل این پیروان این آیین در اکثریت نیستند.

یکی از گلوگاه های رسیدن به تخصص پزشکی در کانادا، داشتن سابقه کمک های انسان دوستانه است. مثلا 6 ماه امدادرسانی بلاعوض به مردمان بدبخت فلان کشور آفریقایی. هزاری هم درسخوان و شاگرد اول باشی، این یه مدرکو نداری ! ولی فرزندان آنها تحت پوشش سازمان های مختلف با حمایت انجمن هایشان در این فعالیت ها شرکت می کنند. البته نفس کمک به هر شکل قابل تقدیر است، نتیجه اش هم که آن طور بشود دیگر فبها!

قدرت پنهان و نفوذ آنها در ساختار سیاسی و مدنی این کشور کاملا آشکار است. در جهان امروز سه اهرم قدرت، رسانه و سرمایه حرف اول میزند. آنچه آنها یکجا دارند.

اینها حقایقی بود که در مهاجرت آموختم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

مهاجر داوطلب میشود

معمولا دانشگاه ها و کالج های خوب کانادایی، در تابستان امکاناتی فراهم می کنن که دانشجوهاشون بتونن توی شرکت هایی که با اون دانشگاه یا کالج در ارتباط هستن کار کنن، البته به صورت رایگان. دانشجو هر تابستون میاد و با تیپ کاری که در زمینه تحصیلشه آشنا میشه و تجربه خوبی هم کسب میکنه. در واقع این امتیازیه که اون شرکت ها واسه یه مرکز آموزشی قائل میشن. فردا که اون دانشجو فارغ التحصیل شد، اگه یکی از اون شرکت ها نیروی اجرایی بخواد، خوب طبیعیه که کار رو میده به همون دانشجوها. حالا من مهاجر که میام اینجا، هزاری هم که تجربه داشته باشم، اولا ساختار و سازمان فعالیت های کاری اینجا رو نمیدونم ( که زمین تا آسمون با ایرون فرق داره) و ثانیا کسی منو نمیشناسه و تازه من نوعی که زبون بده بستون اینا رو بلد نیستم. پس همون چارتا کاری هم که قبلا رو اینترنت دیده بودم و دلم بهش خوش بود که کانادا کلی کار هست هم گیرم نمیاد. چون چارتا پله پایینتر از اون نفر صفر کیلومتره وایسادم و فقط شانس و اقباله که میتونه کارساز باشه و یا یه آشنای گردن کلفت. حالا اینا رو هرچقدر به رفقای وطنی بگی، فایده نداره. میگن اگه بد بود چرا خودت رفتی؟! بگذریم.

هفته پیش واسه یاد دادن نحوه ارتقا نرم افزار یه دستگاهی رفته بودم کارخونه GM تو Oshawa در 50 کیلومتری تورنتو. انجام اینکار با لحاظ کردن تمام تغییرات یه دو ساعتی طول کشید و بعد بهم گفتن که ما 800 تا از این دستگاه ها اینجا داریم که باید همین عملیات روش اجرا بشه و بایستی تا آخر تابستون آماده بشن! حالا کل تیم اتوماسیونشون 6-7 نفر بیشتر نبود که تازه هزار تا کار دیگه داشتن. مدیر گروهشون که در حال چاره اندیشی بود کمی فکر و گفت "اوکی، باید یه چند تا student و volunteer بگیریم که اینکارا رو انجام بدن. فقط شما یه بار دیگه هم باید بیای که به اونا هم یاد بدی". شاید بدونین عمده کارگرای GM جزو یونیون (اتحادیه کارگری که به شدت حافظ منافعشونه) هستن و استخدام شدن در چنین سیستم هایی مال کساییه که پارتی جفت و جوری داشته باشن. حالا فکر کنین اون volunteer بینوایی که با ردشدن از صدجور خوان و فیلتر اومده تو و پیش خودش هزار امید و آرزو داره. من نمی خوام بگم این خوبه و یا بده یا چیه، میخوام ذات و نحوه تفکر این سیستم رو بشناسین که در قبال رفتارش گیج و گم و سرخورده نشین. همین. بیگاری اگه خوب بود تو همون ایرون والا زیاد مشتری داشت!

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

راهنمای مشاغل - 1


بازار کار کانادا خیلی متنوعه و به اندازه ملیت های مختلف تنوع کاری هست. آدم خوبه وقتی مهاجرت میکنه از بازار کار اطلاعات کافی داشته باشه. من هم تعدادی از این مشاغل ویژه مهاجر رو براتون لیست کردم. بعضی هاشون خیلی جذابن!

Door Knocker : خیلی راحت میرین تو کوچه ، در خونه ملت رو میزنین و میگین که واسه خونه شون یه مشتری خوب دارین. حالا یا طرف هالوه و گولتونو میخوره، تخلیه اطلاعاتیش میکنین و خونشو میدین به رفیقRealtor تون که لیستش کنه. بعد هم میرین کمیسیونتونو میگیرین و صفا میکنین. اگه هم یارو وارد بود که یه فحشی میده و دکتون میکنه. ولی شما کم نمیارین و میرین فردا دوباره میاین.

ابزار و لوازم مورد نیاز: بیزنس کارت (میرین از Wal Mart ازین حاضری هاشو ارزونتره میخرین با پرینتر لیزری دوستتون صدتا پرینت میگیرن) کت شلوار بهم پوشین هم میگن بهتر جواب میده.


Dog Walker : سگ باید هوا بخوره و زندگی بیرون خونه رو تجربه کنه. حالا وقتی طرف 24 ساعت گرفتاره ، شما زحمت میکشین و در ازای پول توجیبی آقا سگه رو میبرین هواخوری و جیشش میدین.

ابزار و لوازم مورد نیار: یه کیسه تیره واسه جمع کردن پوپ آق سگه و دست کش یه بار مصرف. از یه دلاری میتونین یه عالمه شو بخرین.


Grass Cutter : این از مشاغل فصل تابستونه. از هفت صبح شروع کنین بهتره. آفتاب هم کمتر اذیت میکنه. البته آخر هفته ها صبح زود که کارو شروع کنین، مورد عنایت بی سر و صدای اونایی که خواب آخر هفته شونو داغان کردین قرار میگیرین. فقط مواظب باشین دست و بالتونو زخمی نکنین.

ابزار و لوازم مورد نیاز: لباس خنک و کلاه و عینک واسه تلف نشدن زیر آفتاب. یه بطری آب هم همراتون باشه. میتونین MP3 هم گوش بدین که صدا زیاد تو مختون نره. چمن زن هم از تایر کانادایی بخرین خوبه.


Brand Ambassador : این شغل واقعا چشم حسودو میترکونه! اسم سفیر و سفارتخونه که بیاد رفقای ایرون له میشن! شما هم خیلی شیک یه لباس برند مربوطه رو میپوشین و تو فروشگاه یا مال مشتری رو دعوت میکنین که محصولتونو تست کنه. به دوستاتون هم میگین من برند پروموت میکنم!

ابزار و لوازم مورد نیاز: بسته به برند! ممکنه فرق کنه. باید ببینین Manager تون چی میگه. البته این شغل بیشتر فمینیستیه.


Flyer Distributor : جمعه وقتی میاین خونه میبینین که یه کیسه پر از آگهی های رنگی افتاده دم در. سورت کردن، بسته بندی و توزیع این پکیج ها میشه job description شما. هرچی بیشتر بهتر. این شغل خیلی متنوعه و از وایسادن پای ماشین چاپ تا پرت کردن محصول نهایی امتداد داره.

ابزار و لوازم مورد نیاز: دستکش و لوازم گرم کننده ویژه زمستان کانادایی


Pizza Delivery : این از اون گروه کاراییه که باید واسش تو نوبت وایسین. دست زیاد شده. چون Easy Money و Tip خوب گیرتون میاد. اصلا هم خجالت نداره چون من می دونم بعضی ها با بنز و بی ام و زدن تو اینکار!

ابزار و لوازم مورد نیاز: اتوموبیل و گواهینامه اولیلش GPS هم لازم دارین که گم نشین و به موقع برسین. ایرون نیست که پیتزا رو یه ساعت بعد میاورد. بالای 45 دقیقه بیاره باید مجانی حساب کنه. فقط راستی یادم رفت بگم تابلوی مغازه رو هم باید بزنین رو سقف ماشینتون.


Shipping/Receiving/Packaging : این فارسیش میشه همون یه چیزی تو مایه های پیک خودمون. یه خورده کامپیوتر باس بلد باشین. بسته بندی هم یعنی کردن تو جعبه چوبی یا کارتن. کار با این منگنه گنده ها.

ابزار و لوازم مورد نیاز: دستکش و گاها کفش ایمنی.


Pet Grooming and Washing: بالاخره این همه سگ و گربه اینجا باید برن حموم و سلمونی که بتونن برن تولد دخترخالشون! شما زحمت میکشین و پیشی خانوم رو آلاپلنگ میکنین.

ابزار و لوازم مورد نیاز: راستش فکر کنم باید یه لایسنسی، گواهینامه ای واسه این کار بگیرین. چون واسه آدمش که میخواد!! این زبون بسته ها هم که اینجا کم از آدم نیستن. فقط دانشگاه نمیرن.


Sales Rep.: این دیگه dynamic ترین شغلیه که تو کانادا هست! البته ازین نظر که ماه به ماه همه عوض میشن! سر کمیسیون هم میتونین همدیگرو به خاک و خون بکشین.

ابزار و لوازم مورد نیاز: بسته به تیپ فروشگاه ممکنه کفش و لباس خاصی نیاز باشه.


Loading/Unloading: در فارسی به افعال بالابردن، پایین آوردن و جابجاکردن اشیا با اوزان و اندازه های گوناگون اطلاق میشود. رجوع کنید به لغتنامه دهخدا : حمالی

ابزار و لوازم مورد نیاز: کفش ایمنی و دستکش کار. اگه رانندگی لیفتراک بدونین زودتر استخدام میشین.


Security : از مهمترین مشاغل اینجاست که باید دوره آموزشی شو هم ببینین، یه لباس سفید مشکی مشتی با کلی بیسیم و تشکیلات مختلف میدن که میبندین دور کمرتون. کانادا هم میدونین امنیت بالاست و باید یه قسمتش اینجوری تامین بشه.

ابزار و لوازم مورد نیاز: اعصاب پولادین واسه علافی طی کردن هفت هشت ده ساعته.

البته اینا فقط مختصری از مشاغل جذاب! کاناداست که منتظره مهاجر متخصص بیاد پرش کنه. اگه یه دونه از این نشریه های Job رو از تو این باکس های سر چهارراه وردارین شغل های on demand دیگه ای مثل Cleaner, Caregiver, Cook, Baby Sitter, Dish Washer, Cashier و صدها نمونه دیگه رو میبینین. تازه حتی گرفتن این کارها هم راحت نیست و باید رزومه بنویسین و اینترویو بشین. بله، پس چی. اینجا تخصص حرف اول رو میزنه!

اگه هم فکر کردین میاین اینجا راننده تاکسی میشین و مثل تهرون مسافرکشی میکنین ، کور خوندین! راننده تاکسی شدن در کانادا از مشاغلی است که به "طی طریق" نیاز دارد و گرفتن پروانه اش کلی سرمایه میخواد. راستش من اینجا هنوز راننده تاکسی ایرونی ندیدم. البته میتونین مثل چینی ها تاکسی مخفی راه بندازین و به هموطنا و آشناها سرویس بدین با فی کمتر. از تورنتو تا فرودگاه 30 دلار. خدا بده برکت!

ضمنا اینو هم بگم که کانادا به آبدارچی نیاز نداره و متاسفانه دوستانی که این تخصصو دارن باید Expertise Transfer کنن و برن تو تخصص های دیگه!