۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اذهان کاملا بسته

چند روز پیش با بروبچ ایرون که صحبت می کردم، ناله و نفرین می کردن که بابا این IOM رو هم بستن و خلاصه هر روز در حسرت دیروز. (توضیح : International Organization for Migration یکی از زیر مجموعه های سازمان ملله که به مهاجرا تو همه جای دنیا سرویس میده. مثلا تو ایرون به افغانی هاییه که به کشورشون برمیگردن. حالا اونجاش که به ماها ربط داشت اون دو روز کلاس Orientation واسه مهاجرا و بلیط تخفیف دار لوفت هانزا از ایران به کانادا بود). از یه دوستی که از احوالات اینجور سازمان ها خبرداره ماجرا رو پرسیدم و دیدم بله داستان از اینور آب میخوره. جریان از این قراره که این برنامه با حمایت مالی دولت کانادا برگزار میشده و امسال که وضع دولت خرابه و بودجه همه چی رو داره میزنه، فاند این امتیاز رو هم قطع کرده. اصلا حالا که مهاجره داره له له میزنه که بیاد و پولشم ردیفه که با دلار هزار تومنی بلیط بخره دیگه واسه چی به تخفیف بده؟ خدا وکیلی اگه ما ایرونیا بودیم میدادیم؟!!!! تازه بیاین اینجا میفهمین که ما ایرونی ها جزو مهاجرای ثروتمند کشور مرفه (!) کانادا هستیم و خوب اگه از ما نگیرن باید از بقیه مهاجرای گدا گشنه ی آسیایی غیر ایرونی بگیرن که هیچ وقت یه کانادایی این عمل زشت رو انجام نمیده.

خداییش کانادا هر عیبی که داشته باشه این یه مزیت رو داره که سوراخ های ذهن آدم رو خوب باز میکنه. حداقل واسه من که اینطوری بود. وقت کردین یه خورده فکر و تحقیق کنین که چرا یه پولی به اسم Landing Fee از مهاجرا میگیرن و چرا الان داره اسمش عوض میشه.

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

ما ایرانی های داغان

خوب وراندازت که کرد چپ چپ نگات میکنه، یه اخمی می کنه. عبوس میشه، دماغش میره بالا و فاصله میگیره. تو دلش داره میگه:" اه! اینم که ایرونیه!" اگه بتونه فرار میکنه یا یه ژستی میگیره میزنه کانال دو با همراش اینگیلیسی حرف میزنه. بزور و به طرز چندش آوری میخواد خودشو متفاوت نشون بده. این وصف حال خیلی از ایرونی هاییه که تو کوچه، خیابون، مال و خلاصه در محل های عمومی میبینین یا حداقل من تا حالا دیدم. تو ساختمونی که من زندگی میکنم تو آسانسور از آسیایی و اروپایی و هر جهنم دره دیگه دنیا تنها کسی که چش تو چشت میشه و سلام که نمی کنه هیچی، روشم اونور میکنه زل میزنه به گل قالی ایرونی ها هستن. اگه تو یه فروشگاه یا خوراکی فروشی تگ لباس طرفو بخونیو و بیای فارسی صحبت کنی که صمیمانه تر بشی، اکثرا معذب میشن و میخوان دربرن. پای صحبت چارتا ایرونی هم که میشینی میگن :" بابا این ایرونی های داغان اومدن اینجا رو هم به گند کشیدن! آخه اینا واسه چی اومدن کانادا!". حالا جیک و پوک خودشونو که در میاری میبینی بدجوری ببخشید تهشون باد میده. اصلا میدونین چیه، ما ایرونی جماعت بدجوری عقده احترام داریم، واقعا هم داریم. تا هم یه چیزی میشه بادی به غبغب میندازیم و کوروش و داریوش و تاریخ 3000 ساله رو ردیف میکنیم و به زور سعی میکنیم خودمونو به یکی بچسبونیم که بهمون احترام بزارن و تحویلمون بگیرن. بیشتر از همه هم به خودمون احترام نمیزاریم. اینو براتون بگم که تو یه فروشگاه برخوردم به یه فروشنده که طرف افغانی از آب دراومد. حیوونی نمی دونین چه پزی میداد که معمولا در برخورد اول همه فکر میکنن پرشینه! نمیدونه بابا اینجا همه میگن I'm persian که از ایرونی بودنشون دربرن!



۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

سرگشته

چند شب پیش خونه یکی از دوستان بودیم. اتفاقا خانواده ای از بستگانشون هم به تازگی از ایرون اومده بودند و طبق معمول سئوال های تازه واردی میپرسیدن. از صحبتاشون معلوم بود که به نسبت تازه واردی اطلاعات خیلی کاملی دارن. حرفشون رسید به اینکه آره ما این وبلاگ های منتقد کانادا رو هم می خوندیم و خیلی هم تو برخوردمون به مهاجرت تاثیر گذاشت. خلاصش کنم معلوم شد که مشتری وبلاگ من هم بودن! حالا آقاهه داشت میگفت که آره من باهات موافقم، خانومه میگفت من میگفتم این بنده خدا چی کشیده تو کانادا و چقدر بلا سرش اومده ! و باورش نمی شد که من اینا رو نوشته باشم. میگفت شما که همه چیزت روبراهه من فکر نمیکردم همچین آدمی نویسنده این مطالب باشه. منم واسه اینکه اینجور سوء برداشتی پیش نیاد دیدم بهتره یه توضیحی راجع به خودم بدم. من اینجا که رسیدم ظرف یه ماه و نیم تو یه کارخونه کارمهندسی در زمینه تخصص خودم پیدا کردم. سه ماه تموم 5 صبح بلند میشدم که 7 سر کار باشم و از اونور هم 7 شب می رسیدم خونه و 10 هم می خوابیدم که صبح بتونم بلند شم. بهترین پرفورمانس تمام دوران کاری ام رو هم ارائه دادم و حتی تمام آخر هفته ها هم کارمو می آوردم خونه. واقعا بهم فشار میومد و با وجود استرس سنگین محیط کار به خودم میگفتم خوب اولشه و باید خودم خوب نشون بدم و میخمو سفت بکوبم. ولی آخرش چی شد، هیچی یه روز جمعه آخر وقت صدام کردن و با یه دلیل مسخره اخراجم کردن و یکی هم تا دم در محترمانه همراهیم کرد و حتی نذاشتن از همکارام خدافظی کنم. البته بعدش فهیدم که تو اون پستی که من بودم ظرف دو سال قبل 12 نفر دیگه هم اومده بودن و هر کدوم یکی دو ماه بیشتر دووم نیاورده بودن. از قضا همین یه رفرنس خوبی شد که تو کار بعدیم خیلی بدرد خورد. یه دو سه ماهی بیکار بودم و دیگه حاضر شده بودم سر کارهای survival هم برم. حتی یه بار هم رفتم توی Tim Horton برای مصاحبه ولی دیدم نمی تونم و اومدم بیرون. تا اینکه انقدر سریش شدم که بالاخره زد و همون dream job ام که میخواستم ردیف شد و الان هم مدتیه مشغولم. آخرش یعنی اینکه سیر تکاملی یه مهاجر رو طی کردم و افتادم رو غلطک. خونه زندگی هم که setup شده. همه هم بهم میگن خوش به حالت. ولی بزارین یه اعترافی بکنم: ته دلم خوشحال نیستم، این سیستم به من نمی چسبه. یه جای کار می لنگه، یه چیزی کمه. شاید واسه همینه که دوست دارم بنویسم. فقط از این میترسم که به این وضع عادت کنم. شاید هم اینجوری بهتره، ها؟

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

حمل و نقل خصوصی

شاید برای خیلی ها این سئوال پیش اومده باشه که سیستم حمل و نقل عمومی کلانشهری مثل تورنتو که شاید سه برابر تهرون خودمونه چرا اینقدر داغان و ابتداییه و چرا شما حتما باید ماشین داشته باشین که خیلی جاها بتونین برین. در حالیکه توی کشورهای اروپایی شما تقریبا میتونین همه جا با مترو و اتوبوس برین. تصادفا دوستی که تو GM کار میکرد داستان جالبی رو برام تعریف کرد که بعد خودم هم رفتم تحقیق کردم و دیدم بله، راست میگه. ماجرا یک ریشه تاریخی داره و کلا به فرهنگ سرتاپا سرمایه داری غربی بر میگرده. میدونین که کانادا کشوری در قاره آمریکاست و فرهنگ غالب هم خوب فرهنگ آمریکاییه و توی اکثر سیاستاشون خیلی محافظه کارانه پا جای پای آمریکایی ها میزارن. در اوائل قرن بیستم اکثر شهرهای بزرگ آمریکا چیزی به اسم street car داشتن که ساختاراصلی Public Transport رو تشکیل میداد. الان هم تو Downtown تورنتو هست. از 1920 به بعد و با ورود به دهه های تولید انبوه، طبعا شرکت های مختلف همش مردم رو از راه های مختلف تشویق به خرید بیشتر میکردن که سود بیشتری به دست بیارن.

شرکت اصلی خودروسازی آمریکا، جنرال موتورز واسه اینکه بتونه ماشین بیشتری بفروشه از راه کثیفی وارد کار شد و رفت تو شرکت های حمل و نقل عمومی سرمایه گزاری کرد و سعی کرد توی اونا قدرت و نفوذ رو به دست بگیره. بعد شروع کرد به پایین آوردن کیفیت خدمات طوری که رضایت مردم رو از این سرویس ها تا حد دلخواه پایین آورد و همزمان سلیقه عمومی رو به سمت خریدن ماشین شخصی سوق داد. در عمل بین سالهای 1936 تا 1950 شرکت هولدینگی که سرمایه گزار اصلیش GM بود بیش از 100 سیستم electrical street car رو تو 45 شهر بزرگ آمریکا (منجمله نیویورک، لوس آنجلس و فیلادلفیا) خرید و همه رو در نهایت منحل و در ظاهر با اتوبوس های ساخت خودش جایگزین کرد! البته آخرش کسایی پیدا شدن که شکایت کردن و آخرش هم GM محکوم و کلا 5000 دلار جریمه شد! ولی چه فایده، اون به هدف اصلیش رسده بود. ماجرا رو میتونین تو اینترنت با عنوان Great American Street Car Scandal ویا General Motors Streetcar conspiracy بخونین.

File:Junked streetcars.jpg

خوب کانادا هم به صورت طبیعی تابع همین فرهنگ و سیاسته. همین خط مترو خیابون Sheppard که فقط 5 تا ایستگاه داره، نزدیک 10 سال طول کشیده تا راه بیفته. بله میدونم، کانادا رفاه اجتماعی بسیار بالایی داره چون وکیلتون گفته.