۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

سرگشته

چند شب پیش خونه یکی از دوستان بودیم. اتفاقا خانواده ای از بستگانشون هم به تازگی از ایرون اومده بودند و طبق معمول سئوال های تازه واردی میپرسیدن. از صحبتاشون معلوم بود که به نسبت تازه واردی اطلاعات خیلی کاملی دارن. حرفشون رسید به اینکه آره ما این وبلاگ های منتقد کانادا رو هم می خوندیم و خیلی هم تو برخوردمون به مهاجرت تاثیر گذاشت. خلاصش کنم معلوم شد که مشتری وبلاگ من هم بودن! حالا آقاهه داشت میگفت که آره من باهات موافقم، خانومه میگفت من میگفتم این بنده خدا چی کشیده تو کانادا و چقدر بلا سرش اومده ! و باورش نمی شد که من اینا رو نوشته باشم. میگفت شما که همه چیزت روبراهه من فکر نمیکردم همچین آدمی نویسنده این مطالب باشه. منم واسه اینکه اینجور سوء برداشتی پیش نیاد دیدم بهتره یه توضیحی راجع به خودم بدم. من اینجا که رسیدم ظرف یه ماه و نیم تو یه کارخونه کارمهندسی در زمینه تخصص خودم پیدا کردم. سه ماه تموم 5 صبح بلند میشدم که 7 سر کار باشم و از اونور هم 7 شب می رسیدم خونه و 10 هم می خوابیدم که صبح بتونم بلند شم. بهترین پرفورمانس تمام دوران کاری ام رو هم ارائه دادم و حتی تمام آخر هفته ها هم کارمو می آوردم خونه. واقعا بهم فشار میومد و با وجود استرس سنگین محیط کار به خودم میگفتم خوب اولشه و باید خودم خوب نشون بدم و میخمو سفت بکوبم. ولی آخرش چی شد، هیچی یه روز جمعه آخر وقت صدام کردن و با یه دلیل مسخره اخراجم کردن و یکی هم تا دم در محترمانه همراهیم کرد و حتی نذاشتن از همکارام خدافظی کنم. البته بعدش فهیدم که تو اون پستی که من بودم ظرف دو سال قبل 12 نفر دیگه هم اومده بودن و هر کدوم یکی دو ماه بیشتر دووم نیاورده بودن. از قضا همین یه رفرنس خوبی شد که تو کار بعدیم خیلی بدرد خورد. یه دو سه ماهی بیکار بودم و دیگه حاضر شده بودم سر کارهای survival هم برم. حتی یه بار هم رفتم توی Tim Horton برای مصاحبه ولی دیدم نمی تونم و اومدم بیرون. تا اینکه انقدر سریش شدم که بالاخره زد و همون dream job ام که میخواستم ردیف شد و الان هم مدتیه مشغولم. آخرش یعنی اینکه سیر تکاملی یه مهاجر رو طی کردم و افتادم رو غلطک. خونه زندگی هم که setup شده. همه هم بهم میگن خوش به حالت. ولی بزارین یه اعترافی بکنم: ته دلم خوشحال نیستم، این سیستم به من نمی چسبه. یه جای کار می لنگه، یه چیزی کمه. شاید واسه همینه که دوست دارم بنویسم. فقط از این میترسم که به این وضع عادت کنم. شاید هم اینجوری بهتره، ها؟

۱۰ نظر:

sharareh گفت...

با سلام.خیلی خوبه که شما از اون جماعتی نیستید که وقتی کار گیر میارن دیگه خداروهم بنده نیستن و همه جوره عاشق کانادا میشن.درهرصورت نوشته های شما و امثال شما همه را به فکر وا میداره حتی اگر برایتان کامنتهای ناراحت کننده بگذارند.
یک دلیلی که ما را به مهاجرت واداشت این بود که در ایران امنیت شغلی نداشتیم.بعد که اینجا اومدیم متوجه شدیم که اینجا هم همینطوره.
اگر ممکنه بنویسید که اینجا افراد رو با چه دلایل واهی از کار کنار میذارن.

داغان گفت...

دلیل اصلی پوله در طی مدت زمانی مشخص. بعد مسائل دیگه مثل پرفورمانس و رفتار و اینا سنجیده میشه. کاری ندارن که تو دوره قبلی شما چقدر پول تو جیبشون ریختین. نگاه میکنن الان چقدر دارین میریزین و بر اون اساس تصمیم میگیرن. یعنی کلا به آدما نگاه ماشینی میشه. مثل روغن ماشین آدمو عوض میکنن! تو ایرون باز یه بعد انسانی قضیه هم بود که بابا یارو زن و بچه داره و حالا بزار بفرستیمش یه جا دیگه. اینجا ذاتا ازین خبرا نیست، البته کسی هم از گشنگی و بیکاری نمیمیره.
ضمنا بازار زیرآب زدن و باندبازی هم اینجا خیلی داغه. فرهنگ ها هم که قربونش برم مختلفه که در نتیجه هر کلکی به روش های متنوعی پیاده میشه ، آدم وقتی میفهمه زیر پاش خالی شده که خیلی دیره. اگه میبینین کسی موفقه شک نکنین که مار خورده افعی شده.

محبوبه گفت...

سلام؛ راستش نوشته های افرادی مثل شما که شرایط نسبتا روبراهی دارند و باز هم از مشکلات می نویسند باید ذهن افرادی رو که هنوز نیومدند بیشتر روشن کنه چون شما دیگه از بیکاری و بی پولی و این چیزا حرف نمی زنید گرچه که نمیشه معدود افرادی رو که به شغل مناسب خودشون دست پیدا می کنند به کل جامعه اماری تعمیم داد چرا که واقعیت مسلم اینه که بدون تحصیل مجدد در کانادا امکان یافتن کار مرتبط خیلی کمه. ولی به هر حال؛ همین هم خوبه که از دیدگاه دیگری به این قضیه نگاه می کنید و اون حس درونی خودتونه. من مطمئنم که اون حس هم بر اساس دلایلی به وجود اومده و از بین نخواهد رفت حتی اگر بخواهیم ندیده اش بگیریم یا به زور بهش عادت کنیم. موفق و یا موفق تر باشید و امیدوارم که در کنار موفق بودن خوشحال هم باشید.

داغان گفت...

ممنون از این کامنت دقیق و نکته بین!

مارال گفت...

آخ اين نمي‌چسبه رو براي هيچ كس نميشه معني كرد تا واقعا اونجا باشي . من كه به هر كس ميگفتم ميگفتند خوشي زده زير دلت . كار به اين خوبي داره . نميشه گفت كار كه همه چيز نيست . اميدوارم عادت نكني ،‌واقعا اونجا بهت بچسبه . چي بگم به من كه آخرش نچسبيد .

ناشناس گفت...

..." اگه میبینین کسی موفقه شک نکنین که مار خورده افعی شده...."

من همون نشناسی هستم که دفعه قبل برات پیغام گذشتم که با این افکار جهان سومیت به هیچ جای نمیرسی...

عزیز جون، حرفی شما نه ۱۰۰ درصد بلکه ۹۹ درصد صحیح، همه آدم‌های موفق اینجا افعی هستند... ولی‌ عزیز جون یه یک درصدی هم به اونهایی اختصاص بده که با سعی‌ و تلاش موفقن (مثل خوده من)...

اینم به تو و اون محبوبه خانم میگم، اگه ناراضی هستی‌ و اینجا بد می‌گذره برگردید ولایت... اگه هم که خوش می‌گذره، دیگه‌ای چرا اینقدر غلو و چاخان می‌نویسید؟

داغان گفت...

ناشناس عزیز! جواب در شان شما اینه که اگه ناراحتی و حرصت در میاد برو وبلاگ اونایی رو بخون که فنون سنجاب سواری درس میدن. برای قلبت هم بهتره.  

ناشناس گفت...

ey val khaily bahal bood, khoda ro shokr keh zendegi bar vefghe moradeh, ama nemidonam ba inkeh hame chiz khoobeh shoma va mahboobeh khanoom naraat hastin.
Yaghe nagiriyan

خداحافظ كانادا گفت...

سلام شهرام جان

اول اینکه بقول دوست ناشناس "اگه بده چرا بر نمیگردی؟"

این همه خرج کردی و جیب دولت گدای اینجا رو پر کردی خوب اگه دوست نداری برو بذار واجد شرایط هاش بیان (با کیسه‌های پر پلیز!)

من فکر کنم ما (و کره ای‌ها و هنگ کنگی‌ها و اروپایی‌ها که دستمون به دهانمون می‌‌رسیده و مشکل نداشتن کفش مثل برخی‌ از ملل نداشتیم) ۱۰۰ سال هم که اینجا باشیم بهمون نخواهد چسبید چون بقول خیلی‌‌ها "آخه اینجا چیزی نداره"

البته اگه خیلی‌ اصرار داری مغازه لاستیک کانادایی چسب دوقلو‌های خوبی‌ داره می‌‌تونی امتحان کنی‌ (البته ساخت چین هستن) با مالیات در میاید ۱۲ دلار

خداحافظ كانادا

ناشناس گفت...

سلام،
من دورادور شما رو میشناسم. به من هم نچسبید و برگشتم. ولی یه مشکلی هست. وقتی که برمیگردی دوباره همون مسایلی که باعث شده بود مهاجرت کنی، همشون با تو برمیگردن. بعد به قول معروف دو هوایی میشی. نه بی قانونی های ایران رو میتونی تحمل کنی و نه اونجا بهت میچسبه. نتیجه کار هم یه حس بی ثباتی و احساس عدم تعلق به یه کشور خاص میشه که یه جورایی آدم رو بیچاره میکنه. حداقل ما رو که بیچاره کرده. تجربه تو از من خیلی بیشتره ولی شاید اگه به موندن اونجا عادت کنی به نفعت باشه.