۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

بردگی در محیط کار

از نظر علمی میدونید که هر سیستمی که سرپا مونده و فعالیت میکنه، حتما یه جوری با المانها و محیط اطرافش به تعادل رسیده که پایدار مونده. وگرنه چیزی که تعادل نداشته باشه که خوب معلومه از هم می پاشه. اینا رو گفتم که یه تحلیلی از وضعیت کار اینجا ارائه بدم. ما تو ایرون اکثر بحران ها رو در محیط اجتماع احساس میکنیم. از ترافیک و آلودگی هوا و طرز رانندگی شاهکار مردم گرفته تا دعوای زن و شوهر همسایه و قطع برق و سبزی آلوده و تحریم هسته ای و هزار کوفت و زهرمار دیگه. این چیزا غیر مستقیم به ما استرس وارد میکنه در حالی که اکثرا بهش عادت کردیم و برای هر کدوم نسخه خودشو داریم. در عوض تو محیط کار زیاد استرس نداریم و با همکارا میخندیم و ایمیل های جالب رو واسه هم فوروارد میکنیم و واسه رئیسمون تولد میگیریم و از هم می پرسیم عیدی رو کی میریزن. یعنی یه جورایی تو محیط کار شاید نسبت به جامعه استرس های کمتری بهمون وارد میشه. حداقل واسه من و خیلی از دوستام که اینجوری بوده.
اما اینجا، آمما! بله خوب محیط جامعه خیلی شسته رفته است. شما پاتو بزاری رو خط عابر طرف از 300 متری ات ترمز میگیره. همه مودب رانندگی میکنن، فقط گاهی انگشت وسط دست چپشونو بهتون نشون میدن. کسی هم به حکومت فحش نمیده که قراره 5 درصد به مالیات ها اضافه کنه و هوا هم که تمیزه. شما هیچ وقت صدای فریاد مرد همسایه و جیغ زنشو نخواهی شنید. چون ممکنه ناراحت بشی و زنگ بزنی 911، اونوقت چوبی در آستین آن ها خواهد رفت که ولومشون رو به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد. اینجا بابایی بود که دست زنشو کبود کرده بود، زنه هم تصادفا فرداش پلیس اونو دیده بود و برده بودش police station (همون کلانتری خودمون). زنه هم که تازه اومده بود کانادا بی خبر از همه چی سفره دلشو واکرده بود وگفته بود شوهرم منو زد. بعد میدونین چی میشه، هیچی تا 6 ماهی حق ندارین به 3 کیلومتری خونه تون و هرجا که زنتون ممکنه بره نزدیک بشین و لوازمتون رو هم یکی میره واستون جمع میکنه میاره! حالا زنه بعد به غلط کردن افتاده بود که بابا من شوهرم رو میخوام، من اینجا غریبم و هیچ کس رو ندارم. حالا کاری نکرده که، خوب دعوامون شده بود!
خلاصه بعد از یه مدت میفهمین که یه سیخ داغی هست به نام قانون که در اثر کوچکترین تخطی با عرض معذرت از طرف سردش اماله میشه. حالا اینا رو قبول، ما بچه های خوبی میشیم و دست تو دماغمون نمی کنیم و فضولات سگمون رو هم از تو پیاده رو جمع میکنیم. ولی سر کار که میرین ماجرا کلا عوض میشه، اونجا دیگه در حیطه اختیارات یک شرکت هستید و باید گوش به فرمان بی چون و چرای کارفرمایتان باشید. یادتونه میگفتن غربه سرمایه داری و امپریالیست و چه و چه و ما حرص میخوردیم که بابا چی میگی. اتفاقا این یکی رو راست میگفتن. ایجا آدم وقتی میره سرکار، این چیزا رو لمس میکنه . مهم نیست که شما کی بودین و چی بلدین. اگه پول میریزین تو جیب کمپانی، هستین، وگرنه خوش اومدین. کسی هم کار نداره که زن و بچه دارین و از این خبرا نیست. فقط هم باید اونجوری که میگن کارتونو انجام بدین، نه اونجوری که درسته. در اکثر محیط های کاری به شکلی بسیار موذیانه و پنهانی ، نوعی قانون بردگی حکمفرماست و مدام به شما فشار می آورند که باید بیشتر کار کنید و این کافی نیست و ما راضی نیستیم، در صورتی که هستند. انسان ایده آل سرمایه داری هم، انسانیه که بردگی رو ارزش خود بدونه و بیشتر پول ساز باشه.
تمام اینهارو گفتم که به همون حرف اولم برسم. شاید اینجا در جامعه احساس راحتی بیشتری میکنید، ولی اون فشار اصلی و استرس ویرانگر در محیط کار به آدم وارد میشود که اون تعادل برقرار شود. حالا کدومش بهتره ؟ هوم، خوب دیگه، انتخابش با شماست!

۳۰ نظر:

Bye Bye Canada گفت...

سلام دوست عزیز.

ممنون که سر زادی من لینک شما رو اضافه کردم.

شما هم دوست داری لینک بعدی، ممنون میشم.

خیلی‌ خوشحالم که تعداد دوستانی که از مشکلات زندگی‌ این خراب شده کانادا می‌‌نویسن و چشمشون رو دم پشمالوی سنجاب‌ها و ریش مصنوعی بابانویل‌ها نگرفته، رو به افزایش است.

موفق باشی‌،

خداحافظ کانادا

ناشناس گفت...

Hi

A very simple question, dont you like to retun to our country, Iran?

داغان گفت...

دوست عزیز،
من با برنامه قبلی به اینجا آمده ام و در حال پیشبرد آن هستم. چرا، وقتی کارم تمام شد مطمئنا برمیگردم و اینجا را برای عشاق آن باقی میگذارم.

Bye Bye Canada گفت...

ناشناس جان

بابااین سوال دیگه خیلی‌ قدیمی‌ شده ...

یه چیز جدید بگین وقتی‌ از کانادا انتقاد میشه ...

نخست وزیر کانادا کور بشه اگه الکی‌ بگم :)

خداحافظ کانادا

ناشناس گفت...

ببخشید یه سوال؟ شما تو شرکت دولتی کار میکردین یا خصوصی؟ راستش من تجربه کاری ندارم، نه اینجا ، نه ایران، دارم درس میخونم. ولی‌ دوستام که تجره کاری دارن در ایران خیلی‌ شاکی‌ هستن از ایران. همه شرکت‌های خصوصی بودن. مثلا میگن خیلی‌ وقت‌ها تا ۸ یا ۱۰ شب هم کار میکردیم تا پروژه تموم شه، و خلاصه خیلی‌ کار میکشیدن ازمون. می‌خوام ببینم تجربه شما مربوط به چه شرکتی هست، و چه جوری هست؟
یک مطلب هم اینکه مثلا پدر من ناظر پروژه‌های عمرانی هست. کلا اگه پروژه به راه باشه سر کار هست و شرکت مشاور حدود ۶۰ درصد (حالا یهذره کمتر شاید) پولی‌ که از کارفرما میگیره میده به پدر من. اگه هم کار نباشه که هیچی‌. یعنی‌ تا وقتی‌ بابت پدر من از کارفرما میتونن پول بگیرن به پدر من میدان وگرنه هیچی‌. عین همین مساله اینجا در مورد شوهر من صدق میکنه. می‌خوام بگم این مخصوص کانادا نیست و اکثر جاها اینجوری هست. البته این رو به عنوان دفاع از سیستم کانادا ننوشتم، فقط می‌خوام بگم این عیب اینجا نیست. کانادا معایب دیگه داره مثل سیستم پزشکی‌ که خیلی‌ داغونه
یک نکته که ماها همیشه فراموش می‌کنیم این هست که اینجا اینجوری نیست دولت مثلا مثل دولت ما درامد نفتی‌ یا معدن‌ها رو بیاره پخش کنه تو مردم، درامد در واقع از طرف مردم میاد به طرف دولت. بنابر این همیشه تو تحلیل سیستم دچار اشتباه میشیم.
ببخشید طولانی‌ شد.

داغان گفت...

اتفاقا من تو ایرون دو ساله آخرم رو رفتم یه شرکت خارجی که یه ذهنیتی از کار با خارجی ها و متعاقبا اینجا پیدا کنم. همونجاشم فهمیدم کار برای خارجی یعنی استثمار پنهان ، یعنی بهره کشی. به قول دوستی یعنی دندان های تیز پشت یک لبخند زیبا. گرچه اونایی که از بیرون منو می دیدن بعضا حتی حسرت هم میخوردن! بگذریم، شما الان اینجایی و واقعیت اینجا رو می بینی، تازه کار هم که نمی کنی. پس از اصل ماجرا خبر نداری. من این حقایق رو واسه اون کسایی می نویسم که اونور آب نشستن له له میزنن بیان اینجا، فقط و فقط می خواهم بدونن کانادا اون کادوی خوشگلی که روبان قرمز داره نیست. همین! منطق هم میگه اگه کسی اونجا موفق نبوده، اینجا شانسش خیلی کمتره و این یعنی رفتن به قهقرا. کسی هم منو مجبور نکرد بیام، با پای خودم اومدم. ولی حداقل آگاهانه و با یه برنامه ای اومدم و میدونستم اینجا اونی که میگن نیست. منم حالا دارم سهم خودمو ادا میکنم. موفق باشید.

ناشناس گفت...

به نظر من هم وجود چنین وبلاگ‌های لازم هست. من فقط دلم می‌خواد وبلاگی وجود داشته باشه که مطالبش یه کم مستدل تر و واقع بینانه تر باشه و به قول معروف فقط حالت قر قر یا بحث مدل تاکسی‌های ایران نباشه، منظورم بیشتر وبلاگ‌های دیگه هست! ولی‌ به هر حال همین هم غنیمته که خوش خیال‌ها روشن بشن. راستش من خودم قبل از اینکه بیام اینجا تصورم خیلی‌ بدتر از وضعیتی که الان میبینم بود، مخصوصاً آب و هوا قیمت ها، غربت، برخورد آدم‌ها و.... در مورد کار هم من اصلاً تجربه ندارم، چیزی که گفتم تجربه دوستام شوهرم و خانوادم بود. کلا من دوست دارم برگردم ایران بیشتر به خاطر خانواده، ولی‌ دوستام میگن اگه ایران سر کار رفته بودی نظرت این نبود که برگردی. تجربه شما هم برام جالب بود و دوست داشتم بیشتر بدونم از وضعیت کار در ایران.به هر حال شما هم موفق باشید. و امیدوارم وبلاگتون تاثیر گذر باشه و خوانده‌هاتون رو یه کم با اوقیت آشنا کنه.

Bye Bye Canada گفت...

ناشناس جان

شما اگه اون تعریف و تمجید‌های مستدل از کانادا می‌‌خواهید، ماشاالله وبلاگ زیاده...

بخصوص از طرف کسانی‌ که هنوز نیومدن کانادا ولی‌ با یک لیوان‌هات چاکلت (!) می‌‌شینن پشت پنجره تو ایران برف رو نگاه می‌‌کنند و فکر می‌‌کنند برن کانادا هم همینه اما نمی‌‌دونن که میرسن اینجا باید سوار اتوبوس بدون اینور اونور.

شما لطفا همون‌ها رو بخونید که موندنتون اینجا و سختی‌ها رو براتون کمی‌ توجیه کنه :)

خداحافظ كانادا

ناشناس گفت...

Thank you very much for your answer, it is exactly what I lke to do, going back to Iran, and dear ByeBye Canada, I didnt ask you. If I have any question of you definatly I will ask you, so in these cases be polite and silent.
it is clear for me and any others who dont like this system we wont stay here and it is underastanable we return ot our mother land.

از هر دري سخني گفت...

شهرام جان دست رو نقطه جالبي گذاشتي. تجربه کاري من به اون سختي که تو گفتي نيست. نمي گم استراليا به بي در و پيگري مملکت خودمون است اما به هر حال سرانه کار هر نفر خيلي پايينه و اصولا کاپيتاليستي نيست. اينها به قول خودشون سوشيال دموکراتند. من تو کار اصلا بهم سخت نمي گذره. خوش هم ميگذره. آمما باز هم تاکيد مي کنم که احساست عوض ميشه. حتي به زودي يکسال. اين بد نيست. اصلا منظورم اين نيست که احساسات لحظه ايت را ننويسي بلکه حتما بنويس تا در آينده دوباره بخواني. اتفاقا وبلاگ مريم هم خيلي اين فضا را دارد. الان ديگه مدتي است نمي نويسه اما تجربه هاي اولش يا بهتره بگم اولمون را صادقانه نوشته. شبيه به تجربه هاي توست با قلمي ديگر. روزگار به کام. ارادت فراوان. بسيار هم شيوا مي نويسي

ناشناس گفت...

Hi Az Har Dary Sokhani, may I ask you to give Maryam address

هارون گفت...

دوست گرامی. شاید شما برای نوشتن وبلاگتان عنوانی را برگزیده اید و دارید از بدی های اونجا می نویسید.این نظر شخصی بنده است که مسلما اگر شما تا ده سال دیگه از کانادا بد بگویید باز کانادا کشوری خواهد بود که از ایران بهتر هست.آره اگر اهل قانون نباشی می تونی بیایی اینجا (ایران) که هم پلیس و قاضی و هم قانون را به راحتی بخری و لگد مال کنی.به نظر می رسه می تونی در موضوعات دیگه کانادا فعالیت کنی.اگر هم اونجا خیلی ناراحت هستی بعد از انجام هدفهایت برگرد ایران و در وصف خوبی های ایران چیز میز بنویس که ما قدرش را بیشتر بدونیم... واقعا ناراحت میشم از دوستانی که هی بد می گویند(شاید واقعا قصدتون بد نباشه) اما اینو واقعا قبول کنید که کجای دنیای شما و خیلی از ایرانی ها را راه می دهند (که البته سه چهار سال بعد پاس کانادایی هم گرفته میشه و ...) پس فکر نکنید که بهشت برین که همه چیزش(تکرار می کنم همه چیزش) مطابق میل هست ، واقعا وجود داره ....

داغان گفت...

صرف این که ایرون مسائل و مشکلات بیشتری داره، دلیل نمیشه که اینجا جای خوبی باشه. این رو هم بدون که هر امتیازی رو بخواهی در اینجا بدست بیاری، هزینه به نسبت سنگینش اش رو هم باید بپردازی. در اینجا رو پاشنه من مهاجر میچرخه، وگرنه کسی عاشق چشم و ابروی من نبوده که دعوتم کنه. در ضمن اینجا هم میتونی پلیس و قاضی و قانون رو بخری، فقط فی بالاتره و راهش فرق میکنه.

خداحافظ كانادا گفت...

سلام شهرام جان

خوشم میاد که با زبون خودت حرفهای من (و اغلب مهاجر‌های واقع بین) رو می‌‌زنی‌.

فکر کنم از وقتی‌ که بهت لینک دادم و معرفیت کردم، این کانادا مثبت نویس‌ها اینجا رو هم پاتوق کنند. اما خوبی‌ زندگی‌ در یخستان اینه که پوست همه رو کلفت می‌‌کنه :)

قربانت

خداحافظ كانادا

داغان گفت...

من نمی خوام خوب و بدش رو مشخص کنم. فقط سعی میکنم واقعیتی که میبینم رو ارائه کنم. تصمیم با خود آدمه که چی کار کنه!

ناشناس گفت...

Hi Dear Daghan

May you please explain in more details how we can buy a cap or a judge, buying a judge here seems an awkward crime.

محبوبه گفت...

خیلی جالب بود چون اولین باری بود که اسم شما رو در نظرات یه وبلاگ دیگه دیدم و متوجه شدم که همون تعبیر من رو برای این سه سال اقامت اجباری در کانادا (سربازی) به کار بردید. و جالب تر این که مطلبتون بی ارتباط به آخرین پست من یعنی فرهنگ کار کانادایی نیست.

محبوبه گفت...

ضمنا با اجازه شما رو در پیوند هام اضافه می کنم.

خداحافظ كانادا گفت...

محبوبه جان قرار نشد کانادایی بازی در بیاری ها! سربازی کانادایی اختراع من بود!

اما خارج از شوخی‌ منهم از آشنای با شهرام جان خوشوقتم و خوشحالم که تعداد وبلاگ هایی که واقعیت‌های زندگی‌ یخستان رو می‌‌نویسند رو به افزایش هست :)

با ارادت

داغان گفت...

من هم خوشحالم که به گروه آدمهای واقع بین اینجا وارد میشم.

هارون گفت...

چيزي كه من در كل قهميده ام اينه كه ايراني جماعت هر جا ميره نق و نوق ميزنه.اينو واقعا قبول دارم كه"هر امتیازی رو بخواهی در اینجا بدست بیاری، هزینه به نسبت سنگینش اش رو هم باید بپردازی" حداقل ميفهي كه فلاني كه فلان كاره هست مفت و مجاني به اونجا نرسيده و زحمتش را كشيده و آدم مفت خوري نبوده (از حرفاي شما نتيجه مي گيرم). اينو كه ميشه قاونو را خريد واقعا شاهكاره. مخصوصا اينه شما در 100 روز به اين نكات رسيده ايد. راستي اگه روشش را بگويي شايد بتونم با پرداخت زيرميزي(در كانادا نمي دونم بهش چي ميگن! پول قهوه ؟ مك دونالد ؟؟ پول بيمه اتومبيل ؟؟؟؟) ويزاي كانادا را بگيرم و بيام اونجا ! خوش باشي ....

خداحافظ كانادا گفت...

هاررون جان این که خیلی‌ راحته!

پول قهوه در این مورد از طریق یک دلال مهاجرت به دولت کلاهبردار کانادا پرداخت میشه!

شما کافیه سایز کله مبارک رو بعدی به یکی‌ از این دلال‌ها اونهم سریع با هماهنگی‌ دولت دزد کانادا برات یک کلاه سفارشی میدوزه که تا دم پات میرسه!

خداحافظ كانادا

هارون گفت...

چرا جواب منو با لودگي ميدي ؟ شما گفتيد كه اونجا هم قانون را ميشه خريد من هم گفتم اگه اينطوري هست ميخوام با رشوه بيام. چرا جواب منو با لودگي ميدي.(البته لودگي روش خوبي براي اين جور مواقع است اما هميشه جواب نميده ! )

پريا جان :
اين باي باي كانادا و اون محبوبه هر دو يه نفرند و هيچ وقت هم كانادا نبودند يا اگه يه نفر هم نيستند يه جورايي دچار توهم و ... هستند. هيچ حشره كشي روي اونها جواب نميده بايد از سوسك كش استفاده كرد ...

خداحافظ كانادا گفت...

شهرام جان

این عمو هارون راست میگن، من و محبوبه خانم و شما و اصولا هر کس که صادقانه از کانادا انتقاد می‌‌کنه یک نفر هستم. نخست وزیر کانادا باباقوری بشه اگه الکی‌ بگم :)

خداحافظ كانادا

ناشناس گفت...

Hi Dear Daghan

May you please explain in more details how we can buy a cap or a judge, buying a judge here seems an awkward crime

از هر دري سخني گفت...

دوستان عزيز
1- زندگي خاکستري است. نه سفيد و نه سياه. به قول يک دوستي، لجني است که گه گاه يک تيکه کيک هم وسطش پيدا ميشه.
2- شهرام جان آن چيزي که مي گم تغيير مي کند را اينجاها مي توني ببيني:
http://shekarchian.blogspot.com/2009/09/blog-post_03.html
http://shekarchian.blogspot.com/2009/10/blog-post_15.html
3- دوست عزيز ناشناس وب لاگ مريم اينه:
http://inaustralia.blogsky.com/

Bye Bye Canada گفت...

خوب مثل اینکه جمع بندی نظر دوستان این شد که کاناتا بهترین دهات در کهکشان شیر برنجی هستش.

خداحافظ كانادا

ناشناس گفت...

سلام . میدونی درد کجاست ؟ اینجا که بیکاری و علافی کارمندای ایرانی رو کار میدونی و کار واقعی کانادا برات استرس زاست . آخه ایران حقوق بگیر دولت بودی . کار میکردی و نمیکردی (که دومیش عمومی بود )سر ماه حقوقت تو جیبت بود . با دوستات چت میکردی و براشون جوک میفرستادی و جشن تولد میگرفتی و..... اسم اینو میذاشتی کار؟ ایران هم اگه مدیر و رئیسی ازت کار واقعی بخواد بهش میگی بردگی ؟ توی کانادا اسمش کاره . مسئله اینجاست که ما کار نمیکنیم . ادای کار کردن درمیاریم .من خودم کارمندم . من هم یکی مثل تو . زورم میاد کار کنم . دوست دارم با همکارام گل بگم و گل بشنوم . هیچ کشوری به اندازه ایران آزادی نداره که من کارمند از 8 ساعت کار مفید روز ، 8 دقیقه هم کار نکنم ولی حقوقم سر جاش باشه . خل نیستم که برم جایی مثل کانادا که مجبور باشم به قول تو بردگی کنم . چون زووووورم میاد .

ناشناس گفت...

خداحافظ كاناداجان. تو كه ايران هستي چرا اظهار نظر ميكني قربون. خبرت رو دارم

ناشناس گفت...

سلام
این یکی دو دقیقه که تو وبلاگت سرک کشیدم احساس خوبی داشتم...
من و دوستام در حال طراحی یه سایت جدید هستیم و معتقدیم متفاوت ترین سایت ایران خواهد بود....................
توش عضو شو ! اونایی هم که بتونن به کمکشون نیاز داریم!
در ضمن خوشحال میشم با حضورت وبلاگمو گل بارون کنی.........