۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

ماجرای کار پیداکردن خودم

حتما میدونین که تو مملکت غریب که کسی رو ندارین یا اگرم دارین روش حساب نمی کنین، مهمترین چالش پول درآوردن یا جور دیگه بگیم "کار" داشتنه. کار پیدا کردن در اینجا هم مثل همه جای دنیا آشنا و پارتی میخواد. شما خودتون هم اگه رئیس باشین، ترجیح میدین یکی رو که میشناسین یا اونایی که میشناسین اونو میشناسن، بیارین تو دم دستگاتون تا یه آدم غریبه بخصوص که مهاجر تازه از راه رسیده هم باشه که هنوز باچم و خم سیستم و روش کاری کشور عزیزتون آشنا نیست.


خوب تا اینجا اون قسمت از job های پنهان که تو هیچ سوراخی آگهی نمیشن رو از دست میدین که خوب میدونین معمولا شیرین ترین کارها همینان. میمونه کارهای آگهی شده در سایت ها و روزنامه ها و Agency ها. کارهای توی روزنامه که عمدتا ماله عوامه : سکرتر، فروشنده، صندوقدار، تلفنچی، آشپز، کارگر ساده و از این قبیل. البته اسماشون خیلی دهن پرکن و جذابن و یه مدت طول میکشه تا بفهمین "معنی و مفهوم آن" چیست! مثلا نوشته Senior Sales & Marketing درشرکت برق . وقتی ته و توی کارو در میارین میفهمین که باید برین در خونه مردمو بزنین و آویزون بشین و بهشون اشتراک برق بفروشین! عین همون کارهای بازاریابی که تو ایرون داشتیم. البته اگه حال و حوصله شو داشته باشین حالا بالاخره کاره و ازش نون در میاد. اسمش هم که خیلی شیکه! بگذریم. من شروع کردم به جستجو در اینترنت و ارسال رزومه. خوب طبیعیه که جوابی زیاد نمیاد، چون تا میبینن طرف "سابقه کار کانادایی" نداره، رم میکنن و آدم خدای اون کار هم باشه ignore میشه. بنابراین اگه از قبل expect نکرده باشین، بدجوری تو ذوقتون میخوره، ولی چاره چیه همینه دیگه. کلا آش انقدر شور شده که خودشون نشستن ببینن راه چاره چیه که این همه آدمه متخصص که از اینور اونور دنیا اومدن اینجا ، کار under qualified نکنن و underpaid نشن. (دیروز تو رادیوشون شنیدم)
حالا اینا به کنار، میدونین که درست رزومه فرستادن هم که الکی نیس. باید هی بر اساس job مورد نظر، رزومه رو تغییر داد و لغت هاشو عوض کرد و یه cover letter جدید روش گذاشت که اینا هر کدوم کلی وقت میبره. یعنی شما تو یه ساعت فقط یکی دوتا رزومه درست درمون میتونین بفرستین. خلاصه بعد از بیش از دویست رزومه ای که این ور اونور فرستاده بودم بالاخره بعد یه ماه، اونم آخرش یه Agency بهم زنگ زد. کلی منت گذاشت که شما سابقه کار کانادایی رو نداری، ولی چون career history ات مرتبطه لطف کردیم و باهات تماس گرفتیم. بعد یه قرار مصاحبه تلفنی باهام گذاشت واسه روز بعد که یک ساعت و نیمی طول کشید و دو روز بعد تازه بهم گفت که کاره چیه و کجاست و یه قرار مصاحبه حضوری برام ردیف کرد. منم خوشحال و خندان که بالاخره این چنگک ما هم یه جا گیر کرد، کت شلوار کراوات کردم و رفتم برای interview. بگذریم که تقریبا دو ساعت تو راه بودم تا با این مترو اتوبوس داغانه اینجا به محل مورد نظر رسیدم. تازه صد دفعه مسیر رو تو اینترنت و اونترنت چک کرده بودم که عوضی سوار نشم و گم و گور نشم. تو دلم میگفتم من که یه هفته این مسیرو بیام که فاتحه ام خوندست! تو اتوبوسی که عین متروی تهرون آدم بار زده بود، صورت تو صورت چینی و آفریقایی وایستاده بودم و تحمل میکردم! به هر بدبختی بود 5 دقیقه مونده رسیدم به شرکت مزبور و رفتم تو. خودمو به reception معرفی کردم و گفتم با دیوید قرار دارم. چند دقیقه بعد دیویدجون اومد و دیدم بهه! اینکه از اون جهودای خرمذهبه که از این کلا کوچولوها رو سرشونه. بعدا که از دوستام پرسیدم فهمیدم این کلاها رو به موهاشون سنجاق میکنن که نمیفته. منو برد تو دفترش و یه قهوه برام ریختو و راجع به کار شرکتشون توضیح داد و عکس باباش رو هم که رو دیوار بود بهم نشون داد و گفت که این شرکت 40 سال پیش توسط اون راه افتاده (اصلا 40 سال پیش کانادا نه منه!) بعد نفر تکنیکالشون اومد و اونم شروع کرد به بیشتر سئوال های فنی پرسیدن. زمینه کار شرکتشون فروش و سرویس یه Motor & Drive معروف بود که از ایرون هم میشناختمش. بعد هم منو برد و اون پشت، انبار و دفتر فنی و کارگاهشونو نشونم داد. طرز برخوردشون طوری بود که گفتم خیلی خوب از فردا باید پشت اون میز بشینم و کارم هم اینه. بعد که برگشتم خونه از Agency یارو بهم زنگ زد و گفت متاسفم، اینا گفتن فلان سابقه کاری رو که ما مد نظرمونه نداری و میریم دنبال یکی دیگه. خوب خوشحال شدم که اون مسیر لعنتی رو دیگه نباید برم و ناراحت ار اینکه یکی منو unqualified کرده بود. دو ساعت بعد دوباره نشستم پشت کامپیوتر و روز از نو روزی از نو. دیگه تقریبا کاری نبود که رزومه نفرستاده باشم. طرف های عصر تو یه سایت داغان یه job دیدم که مرتبط بود ولی حتی آدرس Email هم نداشت و فقط اسمش و فکسش رو گذاشته بود. گفتم بزار اینم بفرستم. resume و cover letter رو پرینت و فکس کردم و بعد زنگ زدم که ببینم رسیده یا نه و بعدش با کی باید پیگیری کنم. زنه هم دودرم کرد و گفت اگه qualify باشین ما خودمون باهاتون تماس میگیریم. یعنی هیچ وقت اسم key person رو به شما نمیدن. هیچی، فردا صبحش رفته بودم پیاده روی که مدیرشون بهم زنگ زد و گفت میخوام باهات interview کنم. منم برای همون روز قرار گذاشتم و رفتم. این یکی با اتوبوس همش نیم ساعت راه بود و کارشون هم کاملا زمینه تخصص خودم بود یعنی برنامه نویسی PLC زیمنس. یه شرکت ماشین سازی که ماشین آلات تولید لوله های خاصی رو تولید میکنند. کل داستان نیم ساعت طول نکشید و به حقوقی 10 تا بالاتر از offer قبلی استخدام شدم. وقتی از در شرکته اومدم بیرون، اون غرور شکست خورده دیروزم التیام پیدا کرده بود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیز.
ممکن است در جاهایی که قبولت نکردند فرد متخصص تری از شما پیدا شده است. چون همانطوری که خودتون گفتید جایی استخدام شدید که تخصص واقعی شما است.
ما میخواهیم همه چیز را به پارتی بازی و نژاد ربط بدهیم در حالیکه شرکتهای کانادایی فقط به فکر پول هستند نه چیز دیگری.