با گذشت یکصد روز از ورود به کانادا ، احساس کردم خیلی چیزها هست که دلم میخواد راجع به شون حرف بزنم و این بهترین بهانه شد برای نوشتن.
۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
سرزمین وکلا
۱۳۸۸ آذر ۲۴, سهشنبه
اطلاعیه
2. من به دیدگاه همه احترام می زارم و طبعا انتظار دارم بقیه هم یه حداقل ظرفیت انتقاد داشته باشن
3. اینجا بیشتر راجع به واقعیت هایی که در این مدت با آنها برخورد داشته ام و هیچ وقت کسی راجع به آنها به من حرفی نزده، می نویسم. شاید به درد کسه دیگه ای بخوره.
4. بر خلاف خیلی از خوانندگان، من معتقدم که ایران سرزمین فرصت هاست، نه اینجا. اومدن به اینجا این باور رو صد برابر محکمتر کرد.
5. با مسائل سیاسی کاری ندارم و به خاطر در رفتن از شرایط سیاسی ایرون اینجا نیومدم.
6. من از کانادا متنفر نیستم. از اونایی متنفرم که کانادا رو به شکل یه کادو با روبان قرمز نقاشی میکنن.
7. اصلا هم روی ایرون یا هرجای دیگه تعصب ندارم. کلا معتقدم تعصب کورکورانه کار غلطیه.
8. پیش فرض اینه که شما بچه های مودبی هستین و تو کامنت هاتون از الفاظ رکیک استفاده نمی کنید.
9. مهاجرت یعنی اینکه یه درخت رو از یه جا درآری ببری تو یه زمین دیگه بکاری. اگه میخواین اینور پا بگیرین، نمیشه ریشه تون رو از ایرون نزنین. به این موضوع خوب فکر کنین.
10. طبق قانون پیدا کردن شریک جرم، معمولا کسی به اونی که اونور آب نشسته راستش رو نمیگه. چراش رو وقتی اومدین میفهمین.
11. تنها توصیه ام اینه که به خاطر فرار از یه چیزی که دوست ندارین ول نکینین بیاین اینجا. چون اینجا شاید آخر خط باشه و راه فرار دیگه ای نداشته باشین. همین
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
Immigrant یا Emigrant
امروز به یه موردی برخوردم که نمی دونستم، بعد با جستجو به یه سری آمارهای جالب رسیدم که حالا براتون میگم. نمی دونم شما فرق immigrant و emigrant رو میدونین؟ خیلی ساده بخواهم توضیح بدم : من از سر ایرون emigrant (یعنی کسی که از ایرون مهاجرت کرده) و از سر کانادا immigrant (یعنی کسی که به کانادا مهاجرت کرده) به حساب میام. حالا بد نیست یه نگاهی به آمارهای زیر بندازین. اینا رو میتونین برین تو اداره آمار کانادا هم ببینین (اینجا)

همونطور که میبینین از دهه هفتاد به بعد یه موج بازگشت یا ترک کانادا شروع شده. حالا به هر دلیلی. ولی اینو هیچ وقت یه وکیل بهتون نمیگه. در عمل از دهه 2000 به بعد سالی حدودا 250 هزار نفر میان و 70-80 هزار نفر هم برمیگردن.

و به نظر من این آمار پایینی از همه جالبتره. نشون میده از دهه 90 به بعد اکثر کسایی که اومدن اینجا از کشورهای درحال توسعه بودند و یه طوری بوده که دیگه انگلیسیه و ایتالیاییه صرف نمیکرده بیاد. اونایی هم که عملا از اروپا میان، کس و کار همون قبلی ها هستند یا از کشورهای داغانی مثل رومانی (رومانی در آمارهای گوناگونی فقیرترین کشور اروپا بوده) و شوروی سابق (که خودتون میدونین وضعشون صدبار از ما بدتره بوده، هنوزم هست) میان. فقط نمی دونم چرا انقدر کره ای اینجا هست. چون خوب کره جنوبی که کشور پیشرفته ایه. اگه میدونین به من هم بگین. این آمارها رو میتونین اینجا ببینین.

حالا بهتر میدونم دارم با کیا زندگی میکنم. انتظاراتم رو تطبیق میدم و واقع بینانه تر! به اطرافم نگاه میکنم.
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
بخور بخور از نوع کانادایی
بله، میشینین نق می زنین آی پول نفت رفت نمی دونم فلسطین، لبنان. اصلا هرجا، باباجون قدرت داره ، اختیار مملکت دستشه، تصمیم مال اونه که چطوری خرجش کنه. تو هم اگه اون بالا بودی یه کار دیگش میکردی. دنیا دنیای زور و قدرته! حالا واسه اینکه یه خورده دل درد پول نفتتون آروم بشه، فقط یه مورد کوچولو از بخور بخورای اینور آبو تعریف میکنم. جریان از این قراره که واسه بالا بردن راندمان سیستم داغان بهداشت اینجا، تصمیم گرفته میشه که پرونده و سابقه پزشکی ملت رو الکترونیکی کنن. خوب این ایده خیلی خوبیه. حالا ببینیم نتیجه چی شد. اجرای اینکارو واگذار کردن به وزارت بهداشت اینجا و اونا هم یه سازمانی به نام Ehealth ارگانایز کردن که این کارو انجام بده. اونا هم نامردی نکردن و یه بخور بخور حسابی را انداختن. در کل زدن تو گوش یه چیزی تو مایه های هزار میلیارد تومن خودمون! بریده خبراشو براتون میزارم میتونین برین اصلشم ببینین:
“A scathing report on the eHealth Ontario spending scandal charges that successive governments wasted $1 billion in taxpayer money…”
خوب فکر میکنین این پول از کجا تامین شده بود؟ بله از مالیاتی که مردم داده بودن، ما مهاجرایی که 85% مون under-employed هم هستیم! کسی صداش دراومد؟ نه! همون هموطنی که پول نفتشو پیرهن عثمان کرده، وقتی دید مالیات کلفتی که اینجا داده رو خوردن و یه آب هم روش، حتی ککش هم نگزید. لابد فکر کرده خوب اینجا قانون داره، پولمونو پس میگیرن!
EHealth expenses
Some of the consulting costs incurred at eHealth:
· $2,700-a-day consultant, charging $3.26 for a muffin and tea.
· $300-an-hour consultant, charging for reading an article on electronic health records given to her by her husband, another consultant.
· Two consultants serving as vice-presidents and flown regularly from homes in Alberta.
· $1,700-a-day executive assistant.
· Consultants charging to watch an eHealth episode on TVO's The Agendaand "debriefing" on the Toronto subway.
Hudson, who headed the board as a volunteer, said he was shocked to hear some consultants at eHealth were making $2,700 to $3,000 a day and that one billed for a $1.65 tea at Tim Hortons and Choco Bites for $3.99.
بله، نمونه هزینه هایی که شده رو می بینید. تازه نمی دونید بعضی از رئیس روساشون که وقتی گندش دراومد و مجبور به استعفا یا اخراج شدن چه حالی کردن. این پایینو بخونین میفهمین. یعنی طرف حتی واسه آخر کارش هم نقشه داشته و یه جوری قراردادشو درست کرده که در هرصورت به نفعش باشه. ولی خوب میدونین، این کانادایی ها آدمای خوبین و این دفعه احتمالا اشتباه شده بوده.
می بینین طرف سنواتش رو هم گرفته! تازه اینا وکیل گرفتن که اشتباه شده و نباید مارو بیرون میکردین و ما حقمونو میگیریم. اختلاف حقوق رو هم که دارین، در نظر داشته باشین که اینجا خیلی ها با حقوق سالی 30 تا کار میکنند. والا تو دولت فخیمه خودمون هم حقوق یه مدیر بالا مرتبه 10-15 برابر اون پایینیه نیست! حداقل رسمی اش نیست. بنابراین اختلاف طبقاتی هم اینجا تقریبا وجود نداره و همه در رفاه وعده داده شده به سر می برند!
میدونین کجاش واسه من جالبه؟ اینکه ما ایرونی های کانادا نشین واسه نفتی که اصلا خیلی هامون ندیدیم از کجا درمیاد، انقدر نق میزنیم و حرص میخوریم. ولی واسه پول مالیاتی که خودمون دودستی به این دولت محترم دادیم و یه مفتخورایی به این راحتی بالاش میکشن اصلا ناراحت نمی شیم. بابا این آب تورنتو چی داره لامصب!
۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه
بردگی در محیط کار
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
من شان نیستم

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه
ماجرای کار پیداکردن خودم

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه
بدو بدو کانادا، جا نمونی!

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه
نیاگارا، Mall و دیگر هیچ

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه
Deal خوب

Proudly Canadian


۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه
من اینجوری اومدم کانادا (5)
۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه
خونسردی به سبک کانادایی

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه
بحران هویت در مهاجرت
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
من اینجوری اومدم کانادا (4)
۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه
من اینجوری اومدم کانادا (3)

!It goes over by itself
۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه
اولین برف کانادایی
۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه
من اینجوری اومدم کانادا (2)
.درست 10 روز مونده بود به عید که رفتیم سوریه. شنبه غروب رسیدیم و دوشنبه قرار مصاحبه داشتیم. خوشحالم که اولین و آخرین باری بود که پامو تو اون کشور بدبخت و داغان میذاشتم. واقعا آدم قدر ایرونه وقتی سوریه (و البته ایضا کانادا!) بره میفهمه. خیابان هایی قراضه با مغازه هایی که از فرط کهنگی و کثیفی رو به نابودی بودند. هوا هم بوی گند میداد و بسیار آلوده بود. این پژو آردی هست که تو ایرون کسی پهن بارش نمی کنه، اینجا چنان با آب و تاب بیلبورد تبلیغاتی واسش علم کرده بودن که انگار بی ام و است! از همه جالب تر نحوه هتل گرفتنه. تو تهرون به هر آژانسی که زنگ بزنین میگه هتل 3 یا 4 ستاره براتون میگیریم، ولی هیچ کدوم اسم هتل رو نمی گفتن. وقتی رسیدیم دمشق تازه فهمیدیم داستان چیه. مسافرای اصلی سوریه زوار عزیز هستند که با فلاسک و بقچه سوار طیاره میشن تا برن زیارت. اونورم اکثر هتل ها (اکثرا هتل آپارتمانند) مال ایرونی هاست و هر آزانسی اونور یه نماینده داره که با هتل ها کار میکنه و هر کدوم جا داشت شما رو میفرسته اونجا. خلاصه یه بیزنس 100% ایرونیه. کلا میدونید بیزنس زیارت از اون کارهای نون و آبداره، یه بار مشهد رفته باشین میفهمین چی میگم. بگذریم، از قضا ما هم افتادیم تو هتل یه حاج آقای ایرونی خوش اخلاق. یه اتاق خوب و تر و تمیزم بهمون داد که پنجره رو به خیابون اصلی داشت و از تماشای پرایدهای وطنی لذت می بردیم.. شام و ناهارم آشپز ایرونی داشتن و رو پکیج بهمون داده بودن وبه قول معروف alles inklusive بود! ما هم خوشحال بودیم که تو این خراب شده حداقل با همزبون خودمون طرف هستیم. اون اول هم پاسپورت همه زوار رو میگرفتن میذاشتن تو گاو صندوق اتاق حاجی که گم نشه!! البته من بعدش خصوصی به حاجی گفتم که ما برای امر خیر دیگه ای اومدیم ،گفت چشم هر موقع خواستین برین سفارت بیا من پاساتونو بدم. یکشنبه یه گشتی تو بازار اصلیشون زدیم و زود برگشتیم سئوال جوابارو حاضر کردیم واسه فرداش. دوشنبه صبح کت شلوار کراوات کردم و همسرم هم کت دامن، خودتون حدس بزنید که چقدر وسط زائرین چادر چاقچوری تابلو بودیم. کنار خیابون مثل ایرون یه تاکسی دربست گرفتیم به مقصد سفارت. یه پراید قراضه ای بود که لاستیکاش از بس بالانس نشده بود آدم میگفت الان چرخاش درمیره! از کنار سفارت ایرون هم رد شدیم که الحق یه ساختمون شیک و درست حسابی بود. ساعت 9 سر وقت رسیدیم به سفارت کانادا . بعد از بازرسی بدنی رفتیم تو و اون دختره گفت بشینین تا آفیسر بیاد. آفیسر یه ربع بعد اومد و صدامون کرد.حالا اینکه تو مصاحبه چی گذشت رو تو پست بعدی تعریف میکنم.
۱۳۸۸ آبان ۱۲, سهشنبه
خدمت زیر پرچم کانادا
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
من اینجوری اومدم کانادا (1)
۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه
چی شد که ما هم اومدیم اینجا
Halloween به سبک ایرونی
بالاخره خدا قسمت کرد و ما هم توانستیم در مراسم پرفیض هالووین شرکت کنیم. با گروهی از دوستان به downtown تورنتو و خیابان church که مرکز این جور جنقولک بازی هاست رفتیم. در این هوای سرد برایم بسیار جالب بود که در حالیکه من دارم از سرما می لرزم چطور بقیه با لباسهای نازک و گاها نیمه برهنه دارند راه می روند و از هالووینشون لذت می برند! قیافه بعضی کاراکترها هم واقعا جالب و خلاقانه بود. اینجا از هر قوم و ملیتی دیده می شد. یکی از موارد منحصر به فردی که دیدم، چند دختر ایرونی بودند که خودشونو به شکل "خواهر بسیجی" درست کرده بودند! چادر مشکی و مقنعه سفید و یه مسلسل پلاستیکی هم دستشون بود. گاهی هم چادرشونو باز می کردند و پاهاشونو از پایین مینی ژوپ به نمایش می گذاشتند. کمی یکه خورده بودم، چون اکثر آدمها خودشونو به شکل کاراکترهای ترسناکی که عموما تخیلی بودند (مثل دراکولا) درست کرده بودن، در صورتی که این یکی ما به ازای بیرونی هم دارد و این واقعا برای بعضیها ترسناکه!